ظهر نفهمیدم چی شد که از یه مشاور کمک خواستم،نوبت انلاین گرفتم و در مورد اتفاقی که افتاده بود با هم صحبت کردیم،گفت که باید صبر کنم،همون حرفی که خودم میدونستم و وقتی با ی(یکی از دوستان)خیلی سر بسته حرف زده بودم گفته بود باید صبر کنی!!!
واقعااا خیلی حال بدیه...
طاقت صبر کردنم داره سر میشه
چه روزهای کثافتین!
اگر این روزا بگذره.و خوب بگذره واقعاااا بیشتر قدر ارتباط های سالمم با ادم ها رو میدونم...
فقط کاش یه فرصت دیگه داده بشه بهم برای جبران...
کاش اون شب لعنتی دستم میشکست و بهش پیام نمیدادم...
اینقدر ازم عصبیه که گفت به هیچچچ وجه بهش پیام ندم:)
من حالم بده،خیلی بد
پهلوم یه طور بدی داره تیر میکشه
اسم عصبیم برگشته
تمرکزم صفر شده
مدام دارم گریه هامو سانسور میکنم...
به قران قسم میخورم این حال بد واقعااااا حق من نیست...
بهم گفت صبر کن ولی واقعا نای صبر کردن ندارم
فردا قراره ببینمش تو مدرسه!
اینکه بیاد مدرسه و رفتارش باهام بد باشه یه درده
اینکه نیاد و بهم گفته بهم پیام نده و نتونم حالشو بپرسم یه درد دیگه:)
کاش این روزا زودتر تموم میشدن!
پهلوم از شدت تیر کشیدن داره از جا در میاد!
کاش فقط یکم،این بار من میتونستم درک نکنم و درک بشم...
چقدر بد داره تموم میشه این رفاقتی که به گمونم خیلی ناب میومد..
کاش اقلا فرصت اینکه حرف بزنم رو بهم بده!
من واقعااااااا اگر حرفامو نگم سکته میکنم...
حالم افتضاحهههههههههههههه
چه تعطیلات مزخرفی بود این چند روز
کاش یکی اون لحظه میزد تو دهنم!
کاش با یکی قدر خودش صمیمی بودم که بهش بگم
کاش بلد بودم صبر کردن رو!
زد تو دهنم با حرفش؛نمیدونم تو چه شرایطیه،ولی فکر نمیکنم حالش از من بدتر بوده باشه...
این پیامش حالم رو خیلی گرفت؛قلبمو اتیش زد و دلمو سوزوند...
اون گفت:«وقتی میگم پیام نده تحمل تو نیست،میگم نده یعنی نده،سعی کن بهش فکر نکنی،چون تا میام اروم شم بدترش میکنی»
اونجا که گفت پیام نده مردم:)
تا حالا هیچ کس اینطوری با من حرف نزده بود...
خیلی خستم از این زندگی،بعد ها اسم این روزا رو میذارم بچه بازی ولی نمیخوام این باز منطقی باشم!
دارم بالا میارم از این حس بد...
خدایا
چرا یک بار
فقط یک بار
تو یکی از روابط دوستانم من درک نمیشم؟
همش من باید درک کنم؟
خدایااااااااا ترو خدا
این بار بذار درست شه!
لاقل یه فرصت بهم بده که حرفامو بزنم:)
دارم میمیرم تو حرفای نزده هاااااا
له میشم؛تموم میشم...
کاش امروز میمردم و نمیدیدم یکی بهم بگه تحمل تو ندارم:)
کاش فقط یکم حرمت روزای خوبمون رونگه میداشتی رفیق و بعد اون همه اصرار من قبول میکرد که حرف بزنم!!!
کاش یکم فقط همین این بار من رو درک میکرد
قضاوتش نمیکنم ولی حال من خیلی بد بود این چند روز
این رسمش نبود:)
زندگی خیلی شمشیر بدی زدی بهم
خیلی...
نبودم
بلد نیستم
صبور بودن رو بلد نیستم،طاقتم طاق شد و بهش پیام دادم
بهش گفتم باید فردا ببینیم همو!
امیدوارم قبول کنه
حوالی ساعت ۱۱-۱۲ یه کاری کردم که نباید:)
دوست که نه پاره جانم ازم رنجید!
الان هم موندم تو برزخ
برزخ تلخی که نمیدونم قراره چی بشه؟
واقعا نمیدونم چی شد که اون کارو کردم!
خیلی حس بدیه!
اگر خوب تموم شه و ببخشه و قبول کنه که دلایل من رو بشنوه واقعا انگار خدا یه لطف دوباره کرده بهم...
صبر کردن تو این مورد سخت ترین کار ممکنه و البته چاره ساز ترین هم همین است فعلا...
روز معمولی و ساده ای بود،کمی خرید کردم و بقیه هم فیلم دیدم
فردا بعد از حدود یک سال میخوام برم دربند و کمی کوهنوری کنم
امشب باید زود بخوابم
بازدید وبلاگم به خاطر این چند روننوشتن خیلی اومده پایین!
دلم اون روزای پر تعامل که هر وقت باز میکردم۲،۳ تا نظر در انتظار تابید داشت رو میخوادددد
فردا ازمون فصل ۲ امار و فصل ۴ زمین و قریب به ۳۵ تست زمان بر حسابان رو دارم!
اگر به نحو احسن قرار به انجام همه اینها را داشتم حدود ۶/۵ ساعت زمان نیاز بود اما به علت خستگی،بی حوصلگی و حتی شاید افسردگی فقط کمی امار خواندم ان هم نه ان طور که باید
بی صبرانه خوشحالم بابت تمام شدن این هفته!
خیر سرم فردا اردو هم داریم با این حجم از کار!
واقعا من سیاست های این مدرسه رو درک نمیکنم:)
خیلی خستم
این ۲-۳ روز تعطیلی فقط میخوام یه طوری بخوابم و خودم رو گم و گور کنم که اتگار مردم:)
خدایا انت کهفی
ما خسته تر از انیم که به خسته بودن بنالیم...
هرچند که الان اصلا حال خوشی ندارم،ولی دو روز قبل از روزهای خیلی خوب بودند!
پنجشنبه بعد از مدرسه با اینکه برف می امد زود به خانه رسیدم،بعد از یه دوش سریع و اماده شدن؛به سمت خانه یکی از دوستان روانه شدم!
چندساعتی پیش هم بودیم و در نهایت حوالی۹/۳۰-۱۰ برگشتم واقعا خوش گذشت و دورهم خیلی خوب زمان سپر کردیم!
جمعه هم که صبح زود بیدار شدم تا ازمون المپیاد زیست بدم،همزمان دلشت برف می امد،مسیر ازمون از قشنگ ترین ها بود،بعد هم ازمون دادم و برگشتم و بعدش رفتم برف بازی واقعا خوش گذشت خیلی خوب بود و وحشتناک حس خوبی رو القا میکرد بهم!
اما خیلی زود برفها اب شدن و انگار به تدریج اب شدن برف ها کم کم حال من هم هی بد و بدتر شد و رسیدم به الان!!!!
و دوباره مثل قبل میل خوابیدن برای دو سه روز درمن تپید
ولی خلاصش میشه؛روی یه مرز خیلی باریک دارم زندگی میکنم،اصلا شیوه ارتباطم با ادما رو دوست ندارم،کاش میتونستم از اول همه چی رو شروع کنم،یکم فشار بیرونی روم بیشتر شه که ۹۹ درصدش هم مدرسه س،یه جوری خودمو گم و گور میکنم،که احدی نتونه اثری ازم پیدا کنه،حتی دارم به تغییر مدرسه و خطم هم فکر میکنم،حتی همین وسط سال:)
زندگیه ولی خب نمیشه تحملش کرد یه جاهایی دیگه
عجب بهمن کم نوشتی بود امسال:)
همه چی کم،نوشتن کم،بررف کم،حال خوب کم!
همه چی عجیب شده!خیلی زوده ها ولی جون زندگی کردن ندارم
با حرفای روزمره ادما اتیش میگیرم و میخوام واکنش بدم ولی به دور از شخصیت هر روزمه!
تو جمع بودن باهاشون اذیتم میکنه چون هرثانیه تظاهر روی تظاهره
تنها بودن هم حال بد خودشو داره!
دُژَم؛کلمه از فارسی پهلوی که لین روزها معنای خود را از دست داده به معنای انسانی ست که همزمان،غمگین،افسرده،دل شکسته و خشمگین است...
چقدر دژم هستم این روزها
خستم!وقتی میخوابم حال بیدار شدن ندارم
این روزها میل نوشتنم در کمترین حالت ممکن به سر میبرد:)
پ.ن:وقتی خیلی زیاد خسته و بی حوصله لید و در عین حال گیر کردین تو روزمرگی های تکراری شبیه به روزمردگی چیکار میکنید؟!
واقعا به کمک و نظر شما احتیاج دارم
صرفا برای ثبت؛
امتحان را خوب دادم!
در حد انتظار بود البته فرصت برای بهتر شدن هم هست!
در کل روز خوبی بود با این تفاوت که خبر نه چندان خوبی رو شنیدم از یه دوست و حال نه چندان خوبش،با اینکه کاری از دستم براش بر نمیاد ولی امیدوارم همین شنیدن حرفهاش هم کمی واسش مسکن باشه...
یه روز دیگه از این زندگی تموم شد و من نزدیک تر به مرگ...
یه روز دیگه فرصتم کمتر از قبل شد!
این چند روز به قدری خسته بودم و حال نوشتن نداشتم که حتی اعلام نکردم،هنوز هم همین است،با این تفاوت که دیگر بلند شدم
یکی دو روز نبودم و کمتر بودم و بعد هم دستام رو گذاشتم زانوهام و بلند شدم برای شروع هفته ای دیگر!
امروز حدود ۵-۶ ساعت درس خوندم!
این هفته،هفته سنگینی در پیش دارم امیدوارم همه چی خوب تموم شه
خستگی رخنه کرده به تمام تک کلمات نوشته هام!
ولی میگذره و تموم میشه و در اخر فقط ازش یه خاطره میمونه
امیدوارم وسط همه این خستگی ها و روزهای تکراری اقلا فردا نتیجه بشه اون چیزی که من میخوام!
همین:)
انت کهفی:تو پناه منی:)