این شهریور به مراتب متفاوت تر از شهریور های قبلی بود و جای ۳۱مین روز آن هم متفاوت تر از قبل است چون این اخرین ۳۱ شهریوریست که فردای آن دانش آموز هستم؛
فردا اخرین تجربه من از یکم مهر ماه به عنوان دانش آموز است و اینکه دیگر قرار نیست این احساس غروب ۳۱ شهریور و شروع ماه مدرسه و شنیدن صدای زنگ اول مهر را حس کنم احساسی عجیب را در من برانگیخته است...!
احساسی که میداند اگر چه سال کنکور بد است و البته سخت؛
اگرچه در بیحوصلگی و مزخرفی نهفته است این ماه باز هم دلتنگش خواهد شد روزی در همین نزدیکی ها...!
پس چه بهتر که این لحظه ها را درست تر نفس بکشد این جانِ خسته ما؛پرواز بی انتها...!
کاش اخر سال بتوانم بگویم خوب زیستم این سال سخت را با تمام کاستی هایش!
بیش از نیمی از سال هم رفت
و
پاییز در یک قدمیست؛
کمتر از یک ساعت دیگر می رسد این دخترک نارنجی
خوش خبر باشی برای مان...
در یک قدمی پاییزیم؛
خوشحالی و ناراحتی با جدالی پیوسته و جدانشدنی در درون من جولان می دهند و روزگار میگذرانند،از تابستان امسال که بخواهم بگویم باید اول و اخر در مدرسه و کنکور خلاصه کنمش؛
۳ ماهی که جنگ اعصاب و ناراحتی و در مقابل ارامش و احساس کردن ثانیه ها در تمام تک لحظات آن نهفته بود و با هم و کنار هم مزه شور و شیرین این روزها را تکمیل میکردند؛
تابستانی بدی نبود؛کوتاه بگویم خوب بود
عجیب بود و سخت و متفاوت ولی خوب بود؛
امیدوارم این سال هم پاییز و زمستان خوبی داشته باشد و خوب تمام شود این دوره ۱۲ ساله تحصیل ما؛
به پارسال و نوشته های قبلم که نگاه میکنم حس میکنم کمی بیش از کمی متحول شده است و همه چی و بیشتر میفهمم که زندگی به دنباله ی معنا و مفهوم عمیقی نیست و درست عمق و وجودش در زیر لایه ها و زبر سطحی ترین چیز ها از قبیل حس کردم نسیم رو پوست و طعم گس چای و حتی میل به ۵ دقیقه بیشتر خوابیدن بعد از زنگ هشدار است؛
حس میکنم اگر این را در تمام لحظات زندگی در پس ذهنم داشته باشم،بی شک زندگی قابل زیستن میشود.
و در اخر خوشحالم بابت زیستن این ربع سال ۱۴۰۳
به یادگار از ۳۰ شهریور ۱۴۰۳...
از بداهه گویی های ابتدای خواندن یکی از نوشته های دست نویسم؛شاید یه مجموعه پادکست درست کنم از ویس هایی که برای خودم از تجربه و خاطره و ... ضبط میکنم!
به نظر من آدمیزاد در زندگی دو نوع زیست داره
زیست با عقل و زیست با قلب
یوقتایی ما به خاطر شرایط یا هرچیزی که وجود داره مجبوریم که زیست با عقل رو انتخاب کنیم تا در آینده شرمنده قلب مون نشیم
یوقتایی هم به خاطر اجبار هایی که توی زندگی به وجود میاد آدمیزاد باز هم مجبوره که زیست با عقل رو انتخاب کنه علی رغم میل باطنیش
و گاها
گاها که نه
اغلب اوقات افکار و طریقه ی نگرش زیستن با عقل و زیستن با قلب با هم در تناقض کاملن؛طوری که اگر یکی بگه شرق دیگری میگه غرب...
باز من غرق در روزها
خسته از ثبت
و در گذر زندگی گیر کردم
این روزها از وقتی در توییتر فعال شدم کمتر دلم هوای این کنج را میکند
و کمتر میل نوشتن به سر میزند
این چند روز که نبودم از تولدم گذشتیم و از ازمون نشانه شماره 2
تولدم که به مانند 16 سال قبل در تاریخ 4 شهریور 1403 با فوت کردن شمعی شروعی شد
ازمون نشانه 2 هم که به مراتب از 1 بهتر بود
کمی هم دلم هوای فراغ از کنکور را میخواهد
البته کمی بیش از کمی دلم این فراغ را میخواهد
هرچند که این نیز بگذرد و من باز دلتنگ این روزگاران خواهم شد!
به یادگار از تعطیل رسمی و کلاس فیزیک انلاین همزمان با نوشتن
یادم رفت از مرداد در ۳۱ مرداد بنویسم؛
ولی زمان را ما تعیین میکنیم نه تاریخ روزها...!
پس با فرص اخرین روز مرداد ۱۴۰۳ از این ماه مینویسم،
درس و درس و درس
اندکی هم وقت گذراندن با عزیزان و دوستان و خانواده
کمی خودشناسی
کمی دعوت خویش به ارامش
و کمی هم دوستان جدید مجازی و واقعی...
همین دیگر،چیز خاصی نبود برای نوشتن بیش از این
پایان ۵ از ۱۲ ۱۴۰۳
تمام.