پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

تیر

به ۳۱ مین روز دیگری رسیدیم

از این ماه میگویم!

اوایلش که غرق در نهایی بودم تا ۴ تیر

اواسطش تا ۱۶ تیر هم کمی استراحت

از ۱۶ به بعدش هم مدرسه و مدرسه و مدرسه!

این وسط اتفاقاتی هم افتاد که هم خوب بودن و هم خوب

خداروشکر تا به اینجا اتقاق بد نیفتاد

از اخرین روز هم همین را بنویسم که آقای ر(مسئول پایه‌امسال)یک ظرف شیشه ای محتوی ۲ نسکافه و ۱ اسپرسو بابت سوتفاهمی که فکر میکرد بوجود اومده بهم هدیه داد!

راستی بابا هم از کارش فارغ شد!

پایان۴ از ۱۲ ۱۴۰۳

و -تمام-

شبی دیگر

تا کمی دیگر یک روز دیگر از تقریبا یک سال جهنم کنکوری تمام میشود!

و ۲۳۹ روز تا خلاصی باقی می ماند

الان دارم بی بدن چاووشی رو گوش میدم

امشب حس میکنم اولین شب اندکی نا امیدی و خستگی دوازدهم را چشیدم،تلخ بود ولی شاید بتوان گفت که با فالوده بستنی و لبخند مامان خنثی شد!

امروز مدام داشتم به این فکر میکردم؛

ممکنه روزی دلتنگ روزی شوم که حوالی ساعت ۱۲/۵۰ لحظه شماری کنم برای ساعت ۱/۱۰ و زنگ مدرسه و دیدن مامان جلوی در مدرسه

و امدن به خانه و خوردن لوبیا پلو و بعد هم یک ساعت بخوابم و پاشم سراغ ادامه کار هایم؟

اگر آره که چه بس مزخرف است این زندگی و عجیب

اگر هم نه که خداروشکر

ولی اگر آره هم بود جوابم سعی کردم جای برای حسرت باقی نگذارم.

اندکی وصف

مدتهاست ننوشتم

اصلا این ماه کلا ماه کم‌نوشتی بود!

البته دلیل دیگرش فعالیت گستردم در توئیتر است

تمام شعر ها 

متن ها

و مهم‌تر از همه غر هایم را آنجا مینویسم

دیگر حرفی نمی ماند برای اینجا و البته زمانی هم نمی ماند!

این روزها که کم و بیش کنکوری ۱۴۰۴ به حساب می آیم در عین نگذر بودن بد هم نمیگذرن

فردا دقیقا پایان دومین‌ هفته ی شروع مدرسه ست

۳۴۳ روز تا کنکور تیرماه ۱۴۰۴ و رهایی کامل

این عدد روز ۷۰۰-۸۰۰ بود که دنبالش میکردم

بیش از نیمی از ۷۰۰-۸۰۰آن رفته و امروز ۳۴۳ روز آن باقی مانده

این نیز میگذرد و تمام میشود و ما می مانیم و ما و وصفی از روزگاری که شاید آینده ش به نتیجه این کنکور لعنتی مرتبط باشد و شاید هم نه

زمان میگذرد و ما می مانیم و در نهایت ما میرویم و زمان می ماند برای آیندگان!

موجود عجیبیست این زمان!

همین دیگر؛

راستی مدرسه چندان هم بد نمیگذرد

سعی میکنم خوشی هایش را نفس بکشم

چندان ناراضی از زیستنش هم نیستم

این نیز بگذرد...

در باب امید

امید کلمه عجیبیست

‏زمانی عاشقش بودم؛

‏ولی نفهمیدم،دقیقا از کی و‌کجا احساس تنفر پیدا کردم نسبت بهش!

‏چون کثیف ترین اختراع انسان که تا به حال بشر به چشم دیده بی شک"امید" است.

‏امید انتظاریست برای درد نکشیدن در زمانی است که از درد تکه تکه تنت در کوچه ای بنام زندگی متلاشی و زخمی شده

‏:)

نزیستن

ما ذره ذره زندگی را نفس کشیدیم؛

‏در پی فهمیدن معنای آن

‏ما جرعه جرعه آب خنک را سر کشیدیم؛

‏تا طعم یک لیوان آب را بفهمیم

‏ما ثانیه ثانیه زمان را گذراندیم؛

‏که ساعت ها را بدانیم

‏ما لحظه لحظه دل را تنگ نگه داشتینم 

‏تا انتظار را بفهمیم

‏و این چنین کوتاه کوتاه زندگی را زندگی نکردیم...

شروع دوباره

امروز نخستین روز شروع رسمی سال دوازدهم بود

همین حالا هم غم عالم روی دلم است

از خودم بدم می آید وقتی فقط حال بدم را اینجا ثبت میکنم

شاید دوباره برای مدتی اینجا رو بستم....

نبودن

مدت هاست ننوشتم 

تو این مدت خرداد تمام شد

امتحاناتم تمام شدند

یازدهم به پایان رسید

و الان در سرازیری تعطیلات شروع دوازدهم هستم...