پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

غبار

غبار‌نشسته بر 

دلم

افکارم

لحظاتم

روزهایم

و تمام نفس هایم...!

غباری که یا خود مسبب ان بوده ام یا دیگران

غباری از جنس کنکور

و غبار تری از جنس زندگی

به قول صاد فقط اردو مطالعاتی درد نداره؛زندگی درد داره...!

خسته ام

امروز هم به دلیل الودگی امتحان فردا لغو شد و موکول به اخر...!

کاش تمام شود زودتر از۱۲۵ روز!

میترسم

از این روزها واقعا میترسم...!

از بعد تر هم میترسم

گویی مدتهاست روزهایم در ترس زاییده و بعد میمیرم و بعدتر به سبب تناسخ در درد دیگری متولد میشود...

این نیز بگذرد از روزگارما...

روزگاری  که غبار نشسته بر دل و نفس های مان!

حال و هوای مدرسه!

امروز بعد از ۱۰ روز رفتم مدرسه این ۱۰ روز‌ همون روزاییه که به خاطر گاز و الودگی تعطیل شده بود

خب راستش حس میکردم دلم اصلا برای بچه ها و‌دوستان حتی همکلاسی های ساده تنگ نشده ولی خب از لحظه ای که رسیدم طبقه دوازدهم از توی راهرو شروع کردم به سلام علیک گرم با بچه های ریاضی و همکلاسی ها(اکیپ پ  اینا) بعدش رفتم سراغ کلاسی که جانماییم‌اونجا بود اونجا با یه عده از تجربیای جدید الورود امسال حرف زدم بعدش کلاس خودمون و رفتم پیش (الف.ف.شریف) 

بعدش رفتم سالن مطالعه اونجا ف.ق رو دیدم

کمی عقب تر الف.ن«تجربی» رو دیدم و بهم کراکسای عجیبش رو نشون داد چون توی اردو مطالعاتی دی ماه که طولانیه میذارن دمپایی بپوشیم!

بعدش این وسط با یه عده تجربی دیگه حرف زدیم م بعدش رفتیم سراغ ف.ق و این وسط دال و ی و میم (دو قلو‌های جدا)هم امدن و بساط تکمیل شد

بعد خانم ز گفت برید سر جاهاتون امتحان داره شروع میشه

بعد‌امتحان هم نشستیم سر کلاس هویت!

اره دیگ خلاصه که امروز فهمیدم کم و بیش میتونم بگم ادم اجتماعیم و دور از جمع نیستم!!!

چون یه روز غیبت و نرفتن دیروزم و البته ۹ روز تعیطیل پیش تر باعث شده بود بیشتر دلتنگ تک تک این عزیزان بشم...!

حافظ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یلدا

و باز هم یلدا و فرصتی برای کنار هم ماندن

امروز حدود ۷ ساعت درس خواندم و کار های اضافه زیاد کردم

و‌ خوشحالم و از برنامه جلو!

بعد از ان هم سر سفره ی یلدا کنار خانواده ی جان نشستیم و خوراکی خوردیم و چای ذغالی که دسترنج بابا بود!

خونه به خاطر این بخاری بدون دودکش‌‌جدید خیلی گرم تر از قبل شده واقعا سرمای امسال رو با شوفاژ و هیتر برقی و این قطعی برق ها نمیشد بدون این عزیز دل سپری کرد

امشب واقعا عاشق خونه بودم عاشق مامان عاشق بابا  عاشق ر و حتی عاشق خودم!

کاش امشب ثبت میشد جز بهترین ها

خواندیم و اندکی رقصیدیم و پانتومیم بازی کردیم و کلی خندیدیم و گفتیم و شنیدیم و زمان را گذراندیم

اخر سر هم از شدت در هوا بودن ر با مسواک من مسواک زد و کلی سر این موضوع تا حد مرگ خندیدیم...!

واقعا امشب خیلی خوش گذشت

خیلی بیشتر از خیلی

مطمئنم یه روزی دلتنگش میشم اونم زیااااااد

عاشق امشب شدم اصلا...!

نمیدونم چطور بگم ولی چون این مدت بخش عمده ی وقتم تو‌اتاقم‌ هستم و مشغول درس بیشتر قدر باهم بودن و با هم خندیدن رو میدونم!

خیلی خانواده چیز خوبیه؛خیلی‌...

کاش تمام اونایی که مریضی دارن تو خانواده و یا گره ای هست بینشون با عزیزی حل شه مشکل شون!

 امشب به صاد خیلی فکر میکردم به اینکه الان حالش چجوریه؟

به اینکه کاش درست شه شرایطش

دلم خیلی براش میسوزه و ناراحتم براش

کاش حال عزیز صاد هم مثل عزیز بیمار خیلیای دیگه زودتر خوب شه و دوباره دور‌هم بشینن دور‌یه‌سفره...!

خدایا میدونی که همیشه تو حال خوب ازت میخوامدکمکم کنی همه جا!

پس الان به رسم همیشه انت کهفی و تو پناه منی...!

کمکم کن و یاریم کن که بتونم خوب بگذرونم و خوب دووم بیارم این سال رو(البته دیگه سال نیست،چند ماه هست)

دمت گرم

و اسمع دعائی اذا نادیتک❤️

پاییزک

نمیدانم چه به نامت ای روزهایی که گذشتی؛

خوب یا بد؟

اسان یا دشوار؟

خوش یا ناخوش؟

شوق یا بغض؟

نمیدانم و نمیدانم و نمیدانم

اما خوب میدانم که هر چه بودی گذشتی و به قول معروف ما ماندیم و ما و زمان؛همان ولد چموش لیز که لحظه ای دست از دویدن نمیکشد مگر وقت های زهرالود که انگار توپ پلاستیکی چهل تیکه اش پاره شده از بس بی تحرک و ارام در گوشه ای کز کرده...!

پاییزی دیگری گذشت و رسیدیم به اخر لحظات این زیبای نارنجی...

پاییزک ۱۴۰۳ ما هم بد نبود؛

در خانه بودم و روی کتاب و دفتر در جوار مدرسه و ازمون های نشانه...!

همین دیگر،وصفی نیست برای توصیف این ربع سالی که گذشت

جز اینکه بگویم سخت بود ولی شاید بتوان گفت با تمام عجایبش خوب بود و بی تکرار...!

خوب بود و خوش...!

سفرت به سلامت پاییزک...

مامان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عاشق شدن

ممکنه یه نفر عاشق شه ولی عشقی وجود نداشته باشه؟

یعنی شخصی نباشه که عاشقش بشی 

ولی خب عاشق شده باشی...!

زندان صورتی

حوالی ساعت ۸/۳۰ از شدت خستگی و‌حواس پرتی ذهنی کتاب شیمی‌را کنار میگذارم؛

برای از دست ندادن زمان الارم موبایلم را برای ۱۵ دقیقه بعد تنظیم میکنم و بعد؛

چراغ ها را خاموش میکنم

بالش را روی فرش میگذارم و دراز میکشم

این‌وسط رو اوردم به موزیک بی کلام 

کارن همایونفر‌ گوش میدهم و همان طور که به هارمونی صورتی،گلبهی مبل و پتو و پرده نگاه میکنم سایه های نامنظم که از قرار گیری بدنم رو به روی نور بخاری برقی روی دیوار منتهی به پنجره ایجاد شده توجهم را جلب میکند به ناگهان انگار برای لحظاتی از اتمسفر این زمین جدا شده و به معنای واقعی کلمه در افکارم غرق میشوم...!

در افکار نا به سامانم به این فکر میکنم که اکنون و این لحظه این اتاق که برای تکه تکه اش از جان و دل گذاشته ام تا شود این شلم شوربایی که من عاشقش هستم چه فرقی با زندان آلاکاتراز دارد؟

در همین حین هستم که میبینم این نور و این افکار حیف است ثبت نشود،موبایلم را برمیدارم و عکس میگیرم

هم از روبرو و هم ازخودم،در له ترین حالت ممکن بد نمیافتم،راستش را بگویم خوب افتادم!

کمی افکارم سامان گرفتند پا میشوم تا کمی بنویسم تراوشات ذهنی ام را...

مداد و کاغذ برمیدارم و شروع میکنم به نوشتن

چند خطی مینویسم که صدای زنگ گوشیم به صدا در می اید و گویی این ۱۵ دقیقه فرصت شاید بتوان گفت بی خیالی از کنکور به پایان میرسد و تحلیل ازمون حسابان صبح مرا فرا میخواند

نوشته هایم را نصفه رها میکنم و به سراغ درس میروم

انقدر خسته بودم که دیگر فرصت تکمیلش را پیدا نکردم

فقط از جلو دست برداشتمش تا مبادا به اشتباه و به اتفاق کسی بخواندش...!

تنفس کنکوری!

اسم پست جالبه ولی اسمش هم تنگی نفس میده بهم...!

تصمیم گرفتم از روزایی که اصلا قوی نبودم هم خیلی راحت بنویسم...

مگه جایی رو‌امضا کردم با اصن مگه‌قسم‌ خوردم که همه ش از خوبی و‌روزای عادی بنویسم‌یا حتی از روزای بدی‌ک‌توشون قوی‌بودم؟

امروز‌ از اون‌روزا بود ک خیلی به نشدن و‌نرسیدن‌ فک‌کردم

چقدر‌احتمال داره نشه؟!

خیلی؟!

خیلی چی؟!

خیلی کم؟ یا خیلی زیاد؟

چقدر‌ممکنه حسرت دانشگاه مورد علاقه م‌ اقلا برای لیسانس بمونه رو دلم؟

اه باز ک دارم از نشدن میگم...

بیخیال بابا

ما تلاشمونو میکنیم ک بشه نشد هم‌دیگ‌به درک اقلا حسرتش نمیمونه رو دلم ک تلاش نکردم!

پ.ن:فردا دینی داشتیم به خاطر سرما هوا و تعطیلی مدارس کنسل شد!

قابل زیست

امروز یه روز میشه گفت خوب بود و یه جورایی قابل زیست بود.

صبح با ازمون نشانه ۷ شروع شد

بعدش ازمون رو چک کردم نسبت به قبل به مراتب بهتر شده بود!

ولی خب قطعا جای بهتر شدن داره!!!

چون در کل اصلا خوب نیست حقیقتا...

من که به امید زنده م و ادامه میدم تا ته ته تهش بقیه ش دست خود اون بالایی:)!

بعدش از نتیجه یکم دلگیر بودم در کل چون این رتبه و درصد و تراز تحت هیچ شرایطی در شان من نیست!

دال هم از نتیجه ش راضی نبود؛

بهش گفتم میای بریم سینما؟!

با کمی مکث گفت اره...!

رفتیم فیلم صبحانه با زرافه ها و بلاخره بختش باز شد که برم زیما مال بعدش هم شام خوردیم و یکم چرخیدیم و خرید کردیم و برگشتیم لواشک خریدم و دو تا کوزه هم بهم اشانتیون داد!گذاشتمش بغل باقی یادگاری های کتابخونه م

میترسم از روزی که زلزله بیاد و تمام این شکستنی هایی که هرکدوم از یه گوشه دنیا و ایران و با دلایل مختلف اونجا قرار گرفتن بشکنن...!

راستی بعد ازمون قسمت ۳«اکنون» ذو هم دیدم و بسی لذت بردم از مهمانش؛شمس لنگرودی عزیز...

یکی از وجوه اشتراک من و جناب لنگرودی  شروع ثبت احوالات در ۱۶ سالگی بود!

او در سالنامه قدیمی اش و من در اینجا...

شاید روزی این نوشته های تیکه پاره گنجینه شود از احساسات زیسته شده...

همه چیز خوب بود تا اخر شب که خیلی یهویی رفتم از تو کشو میز بابا کاغذ بردارم رسیدم به یه سررسید باز کردم و دیدم خط مامان تو صفحه های اول و دومشه؛خوندم دیدم راجع به اون روزیه که هانم ز زنگ زده بود به مامان خیلی بهم ریختم...

یه غزل حافظ خوندم و بهتر شدم به مراتب ولی دوباره الان وقتی نتیجه رتبه برتر های ازمون امروز رو دیدم خیلی بیشتر بهم ریختم

فاصله بین من و اونا خیلی زیاده یه چیزی نزدیک صفر و صدیم رسما...

خدایا؛

انت کهفی 

تلاش و جا نزدنش با من بقیه ش با دیگه تو:)

دمت گرم❤️

بار دیگر

یکبار دیگر به شب قبل نشانه رسیدیم!

امروز ۶ ساعت درس خوندم؛

حس میکنم مفید بوده

امیدوار نشانه فردا خوب شه

بشوره ببره:)

پ.ن:خسته ام ولی امیدوار

پ.ن۲:امشب با د حرف زدیم قرار شد بعد کنکور بزنیم تو کار ارز دیجیتال!

آرام نیستم

همیشه ارام بودم؛

حرف هایم شمرده با صدای ارام،متفکر،عمیق و به دور از فحش لفظ بد حتی به شوخی بود...

از دنیای آدم های فحاش بدم می آمد

ولی این روزها کم و بیش خودم جز این دسته شده ام

درونم نا ارام است و به تبع کلماتم الوده...

مدتیست که دیگر ارام نیستم

الان به نهایت خود رسیده است

اصلا ارام نیستم!

اصلا...

الان هم که خسته ام و میل سخنم با جهان نیست...

پ.ن:کاش  این نشانه خوب شه اقلا یکم بشوره ببره:)

بنویسیم که بمونه!

اینقدر روزمرگی ننوشتم یادم رفته یه زمانی روزی ۶ بار پست میذاشتم اینجا!

تازه به جز توییتایی ک میزدم؛

بگذریم که دوران پیش از کنکور واقعا دوران جالبی بود.

عرضم به خدمت تون‌ک امروز تعطیل بود!!!

چرا؟

خب معلومه دیگ الودگی هوا!

فردا هم تعیطیله!

امروز انلاین شدیم رسما ابدا مفید نبود

نمیدوتم چجوری دوسال و نیم پشت این میز و سیستم درس خوندم!

الان فقط چشمم به ساعته ک زودتر بگذره و تموم شه

کلاس انلاین واقعا عذاب اوره برام

همین الانم سر فیزیکم

داره فصل ۴ یازدهم جریان متناوب رو میگ

تقریبا بلدم

البت کلا رو این فصل زیاد حساب نکردم

فردا هم پیش ازمون دارم

هفته پیش نسبت به خودم خیلی خوندم؛تا ۳۸ شدن زیاد فاصله نداشت!

دیروزم نسبت به شنبه های قبل بیشتر خوندم

ساعت ۳ هم اقای ش میاد برا جمع بندی حسابان

دیگ عرض کنم ک دارم تیکه تیکه میشم!!!!

امیدوارم نشانه این سری رو خوب بدم...!

پایین

از وقتی لینک اینجا رو عوض کردم بازدیدش با صفر یکسان شده رسما...!

البته خب چندان چیز جالب و مفیدی هم نمی نویسم

ولی خب؛

بازم همین که بدونم برای دیوار نیست و دو سه نفری میخونن دلخوشی کوچک خوبی هست...!

برای همین باید کمی بیشتر بنویسم اگر شد...!

مثلا از دیشب بنویسم؟

دیشب شب خوبی بود

کلا دیروز روز خوبی بود

نه مدرسه رفتم نه خیلی درس خوندم

بیرون‌هم رفتم

میخواستیم برم سینما که به خاطر تعطیل رسمی تعطیل بود

رفتم شهربازی!

به یاد دوران کودکی!!!!!!

بسی زیاد خوش گذشت!

شام هم رفتم بیرون تازه با رستوران اول دعوام هم شد سر سیگاری که داشتن توی فضای بسته میکشیدن

از اونجا اومدم بیرون رفتم چلو کباب رفتاری

الحق که خیلی چسبید!

همین دیگ...!

یکم این روزمرگی های مسخره من رو‌تحمل کنید

تا اوضاع وبلاگ برگرده به سابق!!!

پ.ن:هرچی دیروز کم خوندم امروز دارم پاره میشم از درس خوندن به نسبت خودم!!!

فردا

فردا امدنیست و امیدوارم من هم در ارابه ی ان باشم؛

البته اگر نبودم هم چندان ناراحت نخواهم بود!

بگذریم؛

فردا مدرسه نمی روم

خیلی خسته ام...

خیلی زیاد

معده م هم بیش از حد معمول بهم ریخته چند وقته یعنی چند روزه برای اولین بار معده درد عصبی دارم...

فردا و پس فردا باید عقب افتادگی های این هفته رو جبران کنم

واقعا خیلی خسته و بی حوصله ام...!

ولی فردا دوباره پا میشم و قوی تر میرم جلو تا ته تهش:)

میگذره این روزام

مثل قبلی ها...!