قشنگ ترین کتابی که ای مدت خوندم واقعا میخکوبم کرد و خیلی خوشحالم که احتمال خییییلی زیاد امشب تموم میشه!!!
بلاخره به برنامه رسیدممممم و انجام شد!
امروز کاری که چندین روز براش برنامه ریزی کرده بودمو انجام دادم و نتیجه ش خیلی خوب بود:))
روز خوبی بود:)
کارای عقب افتاده ی زبانو انجام دادم
برنامه ریزی کردم برای هفته بعد و خیلی خوشحالم از این بابت:))))
امشب برمیگردیم و این سفر منحوس تمام میشود
و از چهارشنبه همه چیز رو خیلی خوب جلو میبرممممم،حداقل اون بخشش که دست خودمه خوب جلو میره!
چقدر حالم گرفته
و عجیب است که نمیدانم چرا این قدر حالم بده
کمکمکن،بهت ایمان دارم
کمکم کن که بفهمم مشکلم چیه
کمکم کن فقط کمکمکنتروخدا
یه نشونه کوچیک
یه ارامشی از سوی خودت
بخشی از حرفای روزایی که خیلی کم حالم بد میشد و اونقدر کم بود که برای اینکه یادم بمونه باید ثبتش میکردم اما این روزا همینقدر گیجم و همین قدر حالم گرفته ولی دیگه طاقت نوشتن نیست!
خوشه چین استاد بنان و دیگر هیچ:)
بستتی یهویی آخر شب امشب میتونه دلیل خوب امروز باشه ولی سکوت سنگین مانع خلوص خوبیش میشه!
دیشب خواب بدی دیدم،سنگینیش هنوز تو تنمه کلی اتفاق بد تو هم بود هی میام فراموشش کنم نمیتونم:)
امروزناهار یه مهمونی اجباری دعوت بودیم و رفتم:)
چند صفحه هم کتاب خوندم
و الان میخوام بخوابم!
امیدوارم بتونم یه فیلم خوب پیدا کنم ببینم!
حالم بده
اصن چیه این ادمیزاد نمیدونم بخدا
غروب گفتم کی برمیگردیم بابام گفت پس فردا یا سه شنبه!
من شدم این
الان گفت فرداشب یا پس فردا برمیگردیم بازم اینم
از وقتی اومدیم خودمو تیکه پاره کردم که خونه خودمون بمونیم فقط یکی دو روز بریم خونه ی مامان بزرگم امروز برگشتیم بعد ۲ روز و موقع برگشت مثل چی ناراحت بودم!
اصن نمیدونم چمه:)
کارنامه مو فرستادن برام در حد انتظارم نبود ولی با تلاشم همخونی داشت دلم میخواست عر بزنم:|
تا الان ۵ روز از تعطیلات مدرسه گذشته هیچ کار مفیدی نکردم:))))))))
ولی امشب دیگه باید یه برنامه ای بریزم!
راستی امروز دومین غروب غم انگیز زندگیمو دیدم،تو همون لوکیشن قبلی و با همون حال و هوا!
ولی این دفعه نباید مثل سری پیش تموم شه!
چون اون سری یه نفر مریض بود و مرد
ولی این دفعه هیچکس مریض نیست و نباید اتفاق بدی بیفته!!!!!!
نباید....
قدم زدن زیر بارون
با لباس نازک و تابستونی
بارون یهویی
حرف زدن
خندیدن از ته دل
موزیکای مورد علاقه
طبیعت
تمام چیزیست که از این دو روز موند!
سخت نگرفتم
کمتر غر زدم
بیشتر حرف زدم
کمتر فکر کردم
بیشتر تو لحظه بودم
و در نهایت بیشتر زندگی کردم
ولی همیشه و همه جا یه غمی تو دلم بود که نمیدونم از کجا نشات میگیره اونم دقیقا وقتی که همه چی خوبه
امشب بغضمو دوباره خوردم برای نشدن اونچیزیکه دلم میخواست!
کویر پیدا کردن تو شمالم کار سختیه هااااااااا ولی انجامش دادن
لطفا در مورد عمل های زیبایی و اصلاحی با من حرف نزنید،یه طور خیلی غیر مستقیمی منصرف میشید با حرفا و نظراتم
امروز کتاب جدیدم رو شروع کردم،حول محور امید
موزیک گوش دادم
فکر کردم
پادکستی در مورد کتابی که ادبیاتش چندان مورد علاقه ام نبود به پیشنهاد یه هم نظر گوش دادم
مدتی در جمع شلوغی احساس بدی داشتم
چند دقیقه ی آخرشب تا حد مرگ و دل درد خندیدم
و الان دارم مینویسم!
و امروز هم گذشت...
(شب اول سفرنامه ی تبعید)
هیچوقت فکر نمیکردم با شنیدن خبر کارنامه دادن اینقدر خوشحال بشم!
ولی الان که فهمیدم شنبه ۲۷م کارنامه میدن و تاکید فراوون دارن که فقطططط تو همون تایم بیاید خیلی خوشحالممم و احتمالا یکی دو روز زودتر برمیگردیم:)))
به مدت ۶،۷ روز سفری که بیشتر به تبعید شباهت دارد رو در پیش داریم!سفری که وقتی اسم مقصد میاد همه میگن خوش به حالت یا... ولی من لحظه شماری میکنم برای اتمام این چند روز!
سفرنامه ی این سفر رو حتما می نویسم به صورت روزانه!