اولین شعر ۱۴۰۳:
میشه برام می بریزی
پیمانه را پر بکنی
خون در رگهام بیاوری
روح در جانم بیفکنی
کی هجران به سر آید
نگار خوش من رسد
بهار سبز رسد از کوی
باد صبا وزد ز دور
کی میایی عزیز من
کی میرسی رفیق من
جان من و جانان من
دل در طلب روی توست
صبر میکنم تا دیدنت
تا پر گشودن بال تو
"پرواز"
دیشب حوالی۲۰ دقیقه ی بامداد شروع کردم به نوشتن یک سال و احوالاتم...
حس و حال عجیبی بود و بسی دلنشین،و انطور که نوشتم در کاغذ پاره ها،این چنین است که زندگی بیش از خوش گذشتن ان است که یاد بگیریم در لحظه باشیم و بدانیم زندگی صرفا خوب بودن نیست بلکه لذت بردن از تمام لحظات حتی غم است...
به امید سالی دوچندان زیباتر از ۱۴۰۲
نوروزتان زیبا
بار دگر شکوفه ها شکفتند و فرصت طراوت و شادابی برای احساس تمام لحظه های خوب و بد به ما داده شد...!
باشد که امسال در کنار تمام سختی هایش خوش باشد.