میدونی رفیق؛ قرار نیست هیچ چی بهتر شه و همه چی روز به روز بدتر میشه،پس تا دیر نشده از امروز که بدی هاش کمتر از فرداس درست استفاده کن
اینکه نمیدونم اضطراب و دلشوره واسه چیه واقعا خیلییییی بده:)
خیلیییی زیاد،ولی اونقدر زیاد هست که نفس نمیتونم بکشم از شدتش،دلم میخواد از درد سمت چپ بدنم گریه کنم یه درد وحشتناک از ناحیه زیر قلب تا روی شونه هام!
قشنگ استرس توی تنم حس اون گیاه تو خاکی که لیتر لیتر مواد اسیدی و شوینده و الاینده از طریق اب های زیر زمینی واردش میشه رو بهم میده!
امیدوارم فردا بهتر از امروز تموم شه...
اینقدر تو زندگیم گفتم،امید امید امید که خسته شدم خستهههههههههه
دیگه تصمیم گرفتم لاقل شکل و اسمشو عوض کنم بگم هیوا!
به معنای امید و آرزو
واقعا اینکه با انرژی شروع میکنم روزمو اخرش خسته ی خسته م به خاطر خستگی روزه یا خستگی تظاهر کردن؟!
هیچ وقت تو بچگی دوست نداشتم بزرگ شم جز معدود بچه هایی بودم که واقعا از بچگی تو همون لحظه لذت بردم ولی الان روزی هزار بار دلم میخواد این دو سال تموم بشه وکنکوربدم و با دهن سرویسی های واقعی زندگی آشناشم،چون منم مثل یه ادم ۲۳،۲۴ ساله خستم الان فقط اون احتمالا دلیل داره و شاید دلیلش مربوط به شغل و دانشگاه رشته موردعلاقه ش باشه(که من عاشق اینطور درگیری هام) ولی من درگیری خاصی ندارم فقط ذهنم دچار کهولت سن شده....
شاید واقعا یه روز خوب بیاد!
شاید روزای خوب همین روزان
شایدم این روزا واقعا بدن ولی چون قراره اینده بدترشه و تعداد بداش بیشتر؛ به این روزا که تعداد بدی هاش کمن میگیم خوب!
کاش زندگی کتابچه راهنما داشت و میرفتم سراغش...
کاش قرآن خدا رو دست کاری نمیکردن این بیشرفا طی ۱۴۰۰ سال
کاش میشد به همه ی آیه های قرآن اعتماد کرد ولی...
کاش فردا با امید بیشتر بیدار شم یا اصن بیدار نشم(ولی کاش جدا اونروز دوستم نمیگفت نباید توکار خدا دخالت کرد؛خودش جون و زندگیو داده هر وقت بخواد میگیره ما نباید دست به کاری بزنیم)...
هیوا باشید:)
فرداها قشنگ تره،مطمئنم،هیوا که بد نیست...
از فحش دادن همیشه متنفر بودم و هستم به نظرم خیلی کار چیپیه(واقعا از این طرز حرف زدنم خیلی بدم میاد ولی الان ذهنم معادل یاری نمیکنه براش،شاید مثلا بشه گفت دست پایین و سطحی)،و از لحاظ روان شناسی هم فحاشی۴ تا دلیل اصلی داره و به عبارتی هر ۴ تا ریشه ش توی ضعفه!
ولی امروز به قدری از دست یه معلم وظیفه نشناس عصابم خورده که نمیدونم حتی چه فحشی میشه داد،حالم بهم میخوره از خودش و از تدریسش واقعا تدریسش افتضاحه و مدرسه ی کوفتی مون نمیخواد قبول کنه وجدانا این حلقه دیکاتوری بودن کی میخواد قطع شه خدا میدونه!!!!!!!
الانم ترجیح میدم واقعا این بشرو رها کنم و بی خیالش بشم مثل مابقی آدما بی ارزشه:)
تو این ماه برعکس ماه های قبل حتی یک کتاب هم شروع نکردم برای خوندن!
امروز تصمیم گرفتم برم سراغ یه کتاب جدید!از انتشارات مورد علاقم میلکان
کاری که دوست نداری ولی مجبوری رو یه طوری خوب انجام بده که نتیجه ش یبار بیشتر اعصابتو خورد نکنه:)
اینم میگذره!
مگه قبلیا نگذشت و تموم نشد؟اینم تموم میشه!
اینکه باید درسی رو بخونم که دوست ندارم و قرار نیست تو آینده م ذره ای تاثیر گذار باشه واقعا آزار دهنده ست!این که معلمش یه دیکتاتور واقعیه و از اول سال اصلا درس نداده آزاردهنده ترم میکنه قضیه رو و من تا شب میتونم غر بزنم برای روز مزخرفی به تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۲ ولی داستان اینه که اگر غر بزنم فقط من خسته میشم چون این امتحان کذایی برگزار میشه بلاخره:)
و شاید این وسط یه موزیک لایت بتونه یکم تسلای این حال خراب باشه!
ولی خداروشکر که امروز امیدم خییییییلی بیشتر از روزای قبله
به نظرم اینکه خدا اینقدر حواسش بهم هست و نمیذاره طولانی مدت حالم بد باشه یکی از دلایلش براورده شدن خواسته های روزاییه که حالم خیلی خوب بوده و ازش خواستم حالم همیشه خوب باشه و ازش کمک خواستم باشه!چون معتقدم همیشه بهترین خواسته ها زمانی برآورده میشن که وقتی حالت خوب بوده از خدا خواسته باشی شون نه و فقط تو روزای سخت بگی خدایا...
اینکه بتونی با یکی حرف بزنی و بعدش آروم شی خیلی خوبهههههه:))))
خییییییلی زیااااددد
وسط انبوهی از دلشورهیکم آروم گرفتمم
مرسی رفیق
اینکه تو خوابم،خواب همون مزخرفات بیداری رو میبینی و اونجاعم گریه میکنی دیگه واقعا اسمش زندگی نیست:)
امروز اونقدر تظاهر کردم و خندیدم که حالم اوکیه که حالم داره بهم میخوره:)خیلی زیاد حالم بده!
ولی میخندم که بگذره
یه وقتایی گم میشه دلشورم وسط خنده هام ولی وقتی یهو یادش میافتم دلم میخواد خودمو بکشم از دردی که درونمه
الان حال نداری،باشه حق با توعه
یکماستراحت کن درحد یکی دو ساعت و بعدش شروع کن!
جا نزن جانِ من
از تلویزیون صدای اذان موذن زاده میاد،به قول خیلیا اذان ماه رمضونی!
حس عجیبی تو دو تا صداس یکی اذان موذن زاده و اون یکی ربنای شجریان و به نظرم هرچقدرم شاید در ظاهر بی دین و ایمان باشی قلبت رو لمس میکنن و دلت رو آروم:)
یعنی ممکنه خدا دیده باشه حال بدمو البته دیدن که دیده مطمئنم چون همیشه پیشمه منظورم اینه ممکنه یه نشونه باشه؟؟
چون این ساعت اونم وقتی که فقط من و مامان خونه باشیم بعیده تلویزیون روشن باشه!
شاید قراره آروم شه امشب دلم ولی نه...
حافظ دیشب چی میگفت؟استخاره چرا گفت نه؟!
چراااااا؟!
از بس بهشون فکر کردم قشنگ فرسودگی مغزمو دارم حس میکنم:)
اصن نمیدونم،خدایا یادت نره
اَنتَ کَهفی:تو پناه منی
یبار دیگه پناهم باش
:)