پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

اندر احوالات اکنون

خستگی قشنگی به سلول سلول تنم حاکمه!

خیلی چیزی درست نشد از روزای قبل ولی حقیقتا دیگه خیلی مهم نیست!

امروز دبیر ریاضی سال قبلم که بسیار‌بسیار اهل کتابه و چندباری کتاب معرفی کرده بودیم به هم!

گفت:از کتاب جدید چه خبر؟تا اومدم بگم معنا در تاریخ گفت اسمشو برام مسیج کن یادم نمیمونه:)

همین دلیل خوبیه برای ادامه دادن!

البته که در این لحظه اصلاااا برخلاف شبای قبل دلم نمیخواد به مرگ فکر کنم:))

ولی دلم واسه بابا خیلی تنگ شده:)

کی این هفته لعنتی تموم میشه؟تا از سفر برگرده؟؟

با اون دوست هم حرف زدم:)

خیلی چیزا واضح شد برام!

کمترین حسنش اینه که کدورت دیرینه ای تو این لحظه وجود نداره:)

و بیشتر فهمیدم اگر اندک ناراحتی هم باشه؛به خاطر تفاوت هاس که طبیعیه

:)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد