دیشب خیلی گریه کردمممم حدود یک ساعت کلییییی فکر کردم و حرف زدم با خودم و حتی قربون صدقه خودم رفتم و یه داستان از ۱۶ سال پیش و روز تولدم برای خودم تعریف کردم و خیلی اروم شدم!!
ولی امروز صبح رفتم مدرسه خسته بودم ولی خیلیییییی خوش گذشت
خییییییلی زیاد در وصفش ناتوانم!
تولد یکی از بچه ها بود و با مسئول پایه سال پیش و دبیر ریاضی سال یه تولد کوچیک براش گرفتیم و واقعااا خوشحااال شده بود:)
فرداهم کلاس ندارمممم
وامروز دو ساعت راحت خوابیدمم
بعدم شمع و حافظ و شجریان...
و ورود به دنیای دیگهههه
خدایااااا شکرتت
مثل همیشه تو حال خوب ازت میخوام حال بدم کم ، با دلیل و با جواب باشه:)
دمت گرمممم