یه دفعه یاد یه چیزی افتادم:)
کاش یادم نمیمود!
ولی می نویسمش که مثل خوره امشب بهش فکرنکنم تا خود صب
پارسال یکی از روزایی که از زمین و زمان دلم گرفته بود دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم با دونفر که زندگیم هستن حرفزدم!
مطمئنم و میدونم که از ته دل نگفتن ولی اونموقع به جای اینکه بگن باشه حق باتوعه گفتن با این اوضاع هیچ تغییرینمیکنی،نمیتونی موفق بشی و درنهایت چیز زیادی در اینده در انتظارت نیست!
منم اصلا به دلنگرفتم ولی الان یادم افتاد تا مغز استخون سوخت وجودم:)
ولی از حق نگذرم همین دو تا ادم کلی بهم انگیزه دادن و حرف های خوب بهم زدن وقتایی که حالم اصلا خوب نبوده…
ولی یه چیز دیگم هست…
من امسال قول دادم ک مثل پارسال جا نزنم ونرم تو خاکی منتها مشکل اینجاس که میدونم که بلاخره یه روزی هست که داغون ترین باشم و اونموقع دقیقا وقتیه که نمیتونم غربزنم و باید به روی خودم نیارم و تظاهر کنم!و اونجاس که دیگ معلوم نیس این بار این استرس و اضطراب از کجا میخواد بزنه بیرون؟!
ولی تا اون روز و اون موقع خیلی مونده!
بیخیالش…