پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

روزها پس از هم

این روزها میل زیادی به نوشتن دارم که یکی از این بستر ها همین جاست!

روزگاری که شکننده تر از قبل اما قوی تر

دلنازک تر اما صبور تر

خسته اما پر امیدتر

کلافه اما مشتاق تر از پیش؛هستم

روزگاری که تناقض به تک تک سلول های تنم نفوذ کرده و انگار بیش از هزار و یک آدم ،شخصیت و داستان در هزار و یک زمان و ساعت از چند روز گذشته تا ابد و یک روز در صدهزار مکان آشنا و غریبه در درونم زندگی میکند!

آدمهایی که گاهی همدیگر را نقض و گاهی همدیگر را تایید میکنند!

یکی از مهم ترین آنها:دخترکی خسته ست

دیگری دختری امیدوار 

و شاید مهم ترین شان بچه ای ۳،۴‌ساله در امید بزرگ شدن برای زیبا زیستن؛باشد!

این روزها را پیش تر نگذراندم!

وصفش را هم بلد نیستم…

حرف زدن در موردش هم عجیب است!

روزهایی که درآن به واقع گیج و گنگم…

روزهایی که هر روز خبری بدتر از دیروزشان به گوش میرسد…

نمیدانم این حال و احوالات از دغدغه های شاید کوچک و بی اهمیت برای بزرگتر ها نشات میگیرد یا از دردی که باید برای رشد کردن و سبز شدن تحمل کرد؟

هرچه که هست دوستش ندارم حداقل تا این لحظه!

این روزها آرام کردن خودم سخت ترین کار ممکن است…

کاری که شاید تا هفته پیش به مانند خوردن جرعه ای آب بود اما حالا تسلط بر تنفس هم برایم دشوار شده!و این دشواری زمانی تلخ تر میشود که آنقدر برای نفس کشیدن تقلا میکنم که دیگر نمیتوانم حتی پلک هام رو باز و بسته کنم و آنجاست که خسته میشوم از نفس کشیدن!

خلاصه بگویم اوضاع هیچ چیز تعریفی ندارد…

و از این تناوب بیهوده خسته ام…

خیلی زیاد!

با درونی تلخ و از نفس افتاده امیدوارم فردا روز بهتری باشه…

خدایا!

انت کهفی:تو پناه منی!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد