پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

معنای زندگی

الوعده وفا!

گفته بودم اگر حال داشتم امروز را زیباتر و آنطور‌که‌مورد‌طلب دل است مینویسم!

از حال خوب برگ چهارم مهر شروع میکنم!امروز به تمام کارهام رسیدم و آنطور که میخواستم پیش رفت!آرامشم بیشتر و تنگی نفسهام کمتر بود!

تا همین چند ماه پیش پیوسته به دنبال معنای زندگی بودم!دنبال دلیل بودن؟

پیدایش

هدف

خلقت

رسالت من

زندگی

درد

پذیرش

رشد

بلوغ

فرسودگی

و در نهایت مرگ…

نمیدانستم دلیل هر کدام چیست!

هنوز هم بسیاری را نمیدانم اما اقلا هدف زندگی را فهمیدم!به گمان امروز و این لحظه من هدف و رسالت من در زندگی درست طی کردن این روزهاست!

آنقدر درست که اول و آخر حالم خوب باشه بدون هیچ آسیبی!

اینکه بی هدف و برنامه جلو نرم و از طرف دیگه زندگی کنم!

سخت نگیرم و حالم خوب باشه هم الان؛تو این لحظه هم در آینده…

هدف من درست طی کردن فرصتیه که به درست یا نادرست بهم داده شده، که به گمان امروز و این لحظه م این فرصت به حق بوده…!

این روزها زمان اونقدر سریع واسم میگذره که واقعا یه جاهایی دلم میخواد متوقفش کنم و بمونم تو این لحظه و این روزها!زمانی که سعی میکنم خوب بگذرونمش...

روزهای قشنگین در کل!هر روز‌بیشتر از روز قبل قدر لحظه ها رو میدونم و دل خوش میکنم به این زندگی شیرین!

از همین الان دلتنگ حال خوش این روزها شدن…!

به نظرم یازدهم شیرین ترین سال تحصیلیه برام

چون میخوام به بهترین حالت ممکن بگذرونمش:))

من خستم!خیلی خسته…

ولی امیدوارم

به آینده و حال خوشی که میسازم هر روز و هر لحظه برای خودم!

روزگار عجیبیست!

عجیب زیبان!

در گذر عمر...

از سومین روز مدرسه مینویسم!

روز بسیار خوبی بود!به قدری دوستش داشتم و حالم خوب و خندیدم و حالم خوب بود که حتی میل دوباره زیستنش را دارم!

ظهر هم که برگشتم خونه و استراحت کردم و بعدش کمی درس خوندم و کارای فردا رو آماده کردم و بعد هم که رسیدم به الان!

احتمالا  قسمت جدید زخم کاری رو که ندیدم رو  میبینم و بعد هم کم کم آماده میشم برای خواب!

البته اگر حسش باشدو همچنین میل و‌حوصله اش امروز را آنگونه که دلم میخواهد مینویسم آنگونه که آرامش بگیرم باهاش و بعد راحت تر بخوابم!

در کل باید برای پرواز آینده از امروز بنویسم که من عاشقانه طی کردم امروز رو و واقعا زندگی کردم باهاش و به گمانم این بهترین نسخه ی ۴ مهر ۱۴۰۲ من بود!

خداروشکر بابت این روز و آرامش این‌لحظه!

 

تفسیر خود

با غر زدن شروع میکنم برای 

آرام شدن خودمم

خالی کردن افکار

خسته شدن ذهن و بعد هم اتمام این روز…

و باز هم روزگار سورپرایز دیگری برایم داشت!

این بار عینک!

چشمانم ضعیف شدن و مستلزم استفاده از عینکم زمان مطالعه و کار با موبایل و لپتاپ!

و این موضوع واقعا اندکی برام سخته چون واقعا عینک رو صورتم سنگینی میکنه!

اما این هم  به هر حال زیبایی های خودش را دارد!

هرچه باشد از پنیک اتک های این روزها و تنگی نفس ها و قفسه سینه سر شده بهتر است!

با این حال خداروشکر که حال روحی خوبی دارم!

اما بگذار راستش را بگویم…

از بی تفاوت نشان دادن خودم نسبت به این اتفاقات و طبیعی رفتار کردن هام یکم خسته شدم!

از درد وحشتناک قفسه سینه و احساس خفگی خستم:)

از سر درد های پیاپی این چند روز هم خستم

خیلی خستم!

امروز به قدری درد داشتم که واقعا از شدت درد نمیتونستم گریه کنم!

از این احوالات خسته شدم با اینکه زیاد هم از شروع این بیماری و این میهمانان گرامی نگذشته…

اما از اینها که بگذرم حالم خوب است

خیلی خوب

به گمانم از این بهتر نمیتوانستم باشم

من یک روز دیگر زندگی کردم

نفس کشیدم

حس کردم

حرف زدم

ارامش داشتم

صحبت کردم

لمس کردم

و در نهایت زندگی را زندگی کردم

یک روز دیگر از عمر من تمام شد!

عمری که دیر یا زود خیلی زود میگذرد و هر لحظه خسته تر از ثانیه قبل پ در عین حال وابسته تر به این زندگی هستیم!

امروز با تمام اتفاقاتش؛

خوب یا بد

شیرین یا تلخ

به کام یا ناکام

بهترین حالتش بود و من بابت این بهترین حالت و این فرصت تجربه کردن خوشحالم!

به گمانم یک خسته نباشی ساده اما از ته دل حق تمام ناتمام وجودم است!

پس خسته نباشی پرواز درونم که امروز خیلی زحمت کشیدی

فردااااااا پر امید و خوشحال تر جلو میریممممممم جانِ من!

شبت بخیر:)

بازهم تناقض

از روز دوم‌ مدرسه مینویسم!نمیدانم تا کی قرار است در نوشته های کج و ماوجم شمار روزهای مدرسه را ذکر کنم اما فعلا میل زیادی به شمردن دارم!

درسهایی که در مدرسه داشتیم و ساعات مدرسه گذشتند!و‌الحق والانصاف که خوب گذشتند

در کلاس فیزیک درست وقتی که تمام حواسم به درس بود دچار رنگ پریدگی و تنگی نفس شدم!طوریکه مجبور شدم مدتی در هوای آزاد باشم!نمیدانم این حمله های تنفسی که هرچه میگذرد شدید تر میشوند دقیقا به چه  علتی هستند!نتیجه آزمایشات و تشخیص پزشک حمله های عصبی بود!حملاتی که تماما بار روانی دارند…

اونم درست وقتی که چندان هم مشغول فکر کردن نیستم…

نمیدانم و نمیدانم و نمیدانم که دلیل این حال و احوالات این روزهایم چیست!

 درد هایی که  با اینکه خیلی از شروعشان نمیگذرند کم و بیش در پس آرامش صورت و سکوت های اغلب طولانی گاهی پنهان و گهگداری هم نمایان میشوند!

درد هایی از شدت تنفس های عمیق در قفسه سینه!

خستگی و بیحالی از شدت تلاش زیاد برای تنفس عمیق و سر درد ها وحشتناک،تمام چیزی هستند که این روزها با آنها دست و پنجه نرم میکنم!

با این حال اگر بخواهم نیمه پرلیوان را ببینم باید به حال خوش روحی و‌امیدواری وحشتناکی که به روزهای بعد و آینده و نتیجه تمام تلاش های این روزها دارم اشاره کنم!

به درس های کم هفته اول مهر و در کل حال خوش جاری بر‌درون…!

شاید اگر بخواهم در کلماتی کوتاه این روزها را وصف کنم باید بگم لذت بردن از خوب گذراندن نوجوانی با اندکی چاشنی درد!

فی الکل روزگار خوبیست!

آنقدر خوب که شاید بعد ها میل دوباره زیستنش را داشتم!

هرچند که تمام تلاشم را میکنم تا بهترین حالت این بهترین روزها را بگذرانم و به گمانم تا حد بسیار زیادی هم موفق بودم!

درس و زندگی!

امروز اتفاقی خوب برام رقم خورد!

تمام کارهام رو تونستم انجام بدم اون هم فقط به یک دلیل!

در هر لحظه فقط تو همون لحظه بودم!

کاری که در عین سادگی خیلی سخته و در عین حال فوق العاده کاربردی امروز انجام همزمان چند کار رو کنار گذاشتم و هر لحظه فقط رو همون کار تمرکز داشتم در نتیجه هم به برنامه هام رسیدم و هم درس خوندم!

مرگ ستاره ای دیگر!

پیش تر هم نوشته بودم که به نظرم هر یک از روزهایی که فرصت زیستن وجود دارد به مانند ستاره ایست که در ۰۰.۰۰ بامداد متولد و در ۲۳.۵۹ چشم از جهان میبندد!

امروز هم ستاره ی ۲ مهر متولد شد که تا ساعاتی دیگر خواهد مرد…

امروز روز تعطیلم را با دوستی قدیمی گذراندم!

به یکی از این مراکز تفریحیی که گاهی برای گذران وقت خوبند و گاهی هم وقتی به رانت و فساد اقتصادیش فکر میکنی عصبی میشوی رفتیم!

مدتی را در کتابخانه اش گذراندیم و چند عکس گرفتیم و بعد هم غزلی از حافظ باز کردیم و‌ خواندیم و در ابتدا خودمان و سپس هم به کمک اینترنت تفسیرش کردیم و بعد اندکی قدم زدیم و پس از آن هم سری به گالری فرش های دستباف قدیمی زدیم و اندکی از خوش رنگ و لعابی تار و پود رخنه کرده در فرهنگ فرش بافی ایرانی حرف زدیم و بعد هم به دنبال کادویی مورد قبول و مناسب برای باباجان کمی جست و جو کردیم هرچند که در اولین مغازه خوشم آمد و سریع خریدم و بعد هم رفتیم سراغ ادامه صحبت ها و در اخر هم با یک بستنی خاتمه دادیم به این روز!

روز خیلی خوبی بود و خوشحالم بابت زیستنش!

بعد هم هرکس روانه شد به سوی منزل خویش!

تولدی برای بابا گرفتیم و خوشبختانه از هدیه ش خوشش آمد…

خبر بد این روزها سرماخوردگی همزمان مامان و باباس…!

اما همگی خوشحالیم به خاطر حال خوش روحی هر ۴ تامون!

و اینگونه بیش از ۸۵ درصد عمر یک ستاره طی شد…!

حال خوب

امشب یکی از بهترین شب های زندگیم بود!

تولد مشترک بابا و یکی از دوستان داداش گرامی که از قضا روز اصلی تولد رفیق داداشمون با روز تولد بنده یکی بود!

حرف زدن و صحبت کردن دور آتیش کنار تمام عزیزان و دوستان و خانواده و شادی و رقص و خندیدن های امشب بی شک فراموش نشدنیه…

و امشب برای لحظاتی فارغ از تمام رنج و درد های زندگی عاشقانه زیستم!و حال خوب رو به خودم هدیه دادم البته به کمک دوستان عزیز!

به راستی که دوست خوب هم نعمت بزرگیه…

خدایااااااااااا امشب حالم خیلییییییی خوبههههههههههه

ازت میخوام همیشههههه کمکم کنیییی که حالم خوب باشههه حتی روزای ... .

و مثل همیشه؛ممنونم بابت خوب شدن حالم و ازت حال خوب رو تو حال خوب میخوام!حواست باشه چون

انت کهفی؛

تو پناه منی!

شروع دوباره

برای یازدهمین بار فرصت تجربه یکم مهر ماه در مدرسه را داشتم!

روز خیلی خوبی بود هرچند که با آزمون جامع تشریحی ۱۵۰ دقیقه ای از مطالب تابستان شروع شد و آزمون چندان دلچسبم نبود البته که خیلی هم برایش تلاشی نکرده بود اما با این حال فرصت بودن و صحبت کردن در کنار دوستان بی نظیر و دوست داشتنی بود!

بعد از مدرسه هم برای آسودگی خیال از تنگی نفس های چند روز اخیر به دکتر رفتم و خوشبختانه خیلی مشکل حادی نبود ولی این بار یکی از درمان های پزشک ورزش بود…

و این شروع چالشی عجیب برایم خواهد بود!