پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

درشب نوشتن...

شاید امشب زمان چندان مناسبی برای نوشتن نباشد شاید هم بهترین وقت نوشتن همین باشد!

درست زیر اسمان اتاقم

روی فرش 

جان مریمی که محمد نوری میخواند

شمع هایی که در کتابخانه روشن اند و فضای لایت آرامش بخشی را بوجود آورده است...

از شبی که خیلی خستم و میدانم که باید دوام بیاورم و از نشانه های باور دوام اوردن و الزام ان درس خواندن برای ازمون شنبه و تلاش برای رتبه یک است...

اری از من خسته که باور برخی عقلانیتی در من وجود ندارد و دختری سر به هوا و درگیر هیجانات و عواطف نوجوانیم و به باور برخی دیگر احساسی در من نیست و تماما به مانند یک ربات زندگی میکنم برای خود ادامه دهنده و جسورم مینویسم برای اینده و در اینده

چه روز خوبی بود امروز

از زنگ حوصله سر بر شیمی میگذرم

به شطرنج زنگ برنامه نویسی و باختنم به خانم قاف میرسیم و الحق که خوش گذشت...

بعد هم به زنگ نقاشی و صحبت در متفاعد کردن و در نهایت هم قانع نشدن طرف مقابل و همچنین من در رابطه با موضوعی در خصوص مدرسه پرداختیم و به گمانم صحبت جذابی بود

بعد هم که ازمون زمین شناسی داشتیم و علی رغم نیامدن معلم ازمون برگزار شد اما بعد با تعدادی از دوستان اسم فامیل بازی کردیم تا به خانه برگردیم

بعدش هم خوابیدم 

بیدار شدم

کمی برنامه ریزی کردم برای فردا

کمی در جوار خانواده حرف زدیم و بسی لذت بردیم

و بعد هم هرکس به اتاق خودش روانه شدو من امدم برای روشن کردن چند شمع 

شنیدن چند قطعه

ارام کردن خودم

تشکر از خودم بابت زیستن سخت ترین هفته عمرم

بابت تلاش و تقلا و دست و پا زدن برای زندگی کردم در میان انبوه روزگاران مشابه به روزمردگی

روزگارانی که هر که امد زخمی بر وجودمان زد تا جوانه ای بزنیم اما فعلا تنها و تنها جای این زخم هاست که درد میکند و هنوز جوانه ای از خاک درون مان سر به بیرون نیاورده است هرچند که شاید به مانند بامبو دیر بیاید اما ناگهان شکوفا شود ولی فعلا در پس تمام خنده ها و تقلاهای بیخود و شاید هم باخودمان برای ادامه دادن و زندگی کردن فقط درد رویش را توانسته ایم حس کنیم

دردی از جنس رشد

و زخمی از نوع شاید شکوفایی و شکفتن..

اری پرواز من تو یک هفته دیگر زندگی کردی یک هفته سخت که میل به نبودن بیش از بودن بود و انقدر حالت بد بود که حتی حال گفتن و به زبان اوردن مرا حال زیست نیست هم نبودی اما دیدی تمام شد عزیز دل من؟

دیدی بالاخره به پایان رسید این هفته دراز؟

سوختی و ساختی

و به بالا و پایینش عادت کردی اما سرانجام تمام شد و رسید به پنجشنبه ای که زندگی را زیستی ان هم نه با رقص و پایکوبی و شادی هایی از نظر عوام مردم بلکه با رسیدگی به روح خسته خود و اهدا ارامش به وجود مهربان و پاکت...!

خسته نباشی بابت این روزهای طاقت فرسایی که در ادامه هم ادامه دارند و چه بسا بیشتر شوند اما تاب تو تیر برای طاقت اوردن بیشتر میشود

پس جان دلم 

جان دل خسته ی من

تو که میدانی من پناهی جز تو و معبود مشترک مان ندارم

جا نزن

کم نیار

دوام بیار

تا بتوانی در پس تحمل این درد ها ریشه هایت را محکم کنی

زخم هایت را محکم بغل کنی و درنهایت خودت را به اغوش بکشی برای گذراندن تمام تک لحظات خوش و ناخوشی که در این لحظه تنها یادشان با تو است!

دوستت دارم پرواز قشنگم

بجنگ برای تمام ارزو ها و اهداف دست یافتنیت

چرا که درست مانند باقی انسان های این خاکه ی جغرافیا تو پاکی و ارزشمند

پس به تهش فکر زیبای من که اخرش خوش است

گریه کن

خسته شو

ناراحت باش

خم شو

ولی نشکن و دوام بیار و ادامه بده برای دیدن تک لحظات خوش و ناخوش و ناب دیگر...

مراقب خودت باش بهترین وجود و رفیق من

برای امتحان شنبه و از ان مهم تر برای زندگی تمام صد خود را بگذار رفیق

دوستت دارم پرواز خسته م

مرسی که دوام اوردی تا اینجا

باز هم ادامه بده برای بخش های شیرین ترش...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد