صبح امتحان ادبیات داشتم،امتحان بر وفق مراد بود!
بعد هم آزمون نگارش بود که ان هم خوب بود...
موضوع انشا بهترین معلم من بود،من هم با تمام احترامی که برای معلمانم قائل بودم و هستم اما در مورد معلمی متفاوت که نامش کتاب بود نوشتم...
انشا جالب شد!
بعد هم به خانه آمدم و به دوستم پیام دادم که امروز بریم بیرون؟!
گفت:نه،حال ندارم
به دوست دیگری که از اولی صمیمی تر است اما کمی رابطه مان متفاوت است و اغلب برای موضوعاتی فرای سطح روزمره با هم صحبت میکنیم علی الخصوص،فلسفه،پیام دادم و گفتم بریم بیرون؟!
قبول کرد و به کافه کتابی در نزدیکی خانه ما رفتیم!
کمی حرف زدیم،کمی خرید کردیم،و بعد هم برگشتیم به خانه ما
بعد هم با ر(داداشم) کمی بازی کردیم و پ(دوستم) رفت!
روز خیلی خوبی بود،به واقع ارزش زیستن داشت!