پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

گاهی شعر

در اتاقم روی فرش در کنار بخاری برقی و لحاف پهن روی دست و پاهای سردم دراز کشیده ام و دارم مینویسم

به ناگه صدای بابا را میشنوم صدایش گنگ است چون در اتاق بسته ست و احتمالا بابا در دورترین نقطه هال قرار دارد شعر پشت هیچستان سهراب سپهری را میخواند

کلماتش را کنار هم میگذارم و سرچ میکنم و میرسم به شعر زیر:

به سراغ من اگر می آیید، 

پشت هیچستانم .

پشت هیچستان جایی است.

 پشت هیچستان رگ های هوا ،

پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،

از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک .

روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است

که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم

 

پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است: 

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

زنگ باران به صدا می آید.

آدم اینجا تنهاست

                  و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت  جاریست .

به سراغ من اگر می آیید،

                نرم و آهسته بیایید 

                 مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من...

سهراب سپهری

و چقدر ۳ خط اخر شبیه حال من است تا دو سال پیش دوستان زیادی داشتم و تنها بودم اما از مهر پارسال در کنار دوستان بسیار یک رفیق یافتم و اکنون با رفتنش احتمالا ترک بر میدارد چینی نازک تنهایی من...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد