ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
وقتی ذهن مشغول باشد هیچ کاری را درست انجام نمی دهد و هندسه را با انشا اشتباه میگیرد
در سکوت ذهنم آنقدر حرف زدم که به ناگه نگهبان شهر فریاد زد ساکت شو!
در سکوت شب داد زدم تنهام!
کسی صدلیم را در میان انبوه همهمه و سر و صدای این مردمان نشنید؛جز یک نفر که گمان میکرد آدم هایی که بالاجبار و جبر زمانه با آنها در ارتباطم درمان تنهاییم هستند...
لعبت آتش مثال را بهر چه کردی نهان؟
بهر دل بردن از این خسته دلان؟
لعبت دل را نباید کرد آشکار
لعبت دل یکیست از صدهزار اسرار
لعبت دل چون ماهی تنگ بلور
در کمال آزادی گیر کرده گوشه تور
لعبت دل را چه کس دانست که چیست؟
جز او که نمیدانست حتی او خود،کیست!
این شعر نه چندان خوب ۴ بیتی آگاهم کرد که چه داستان ها و استعاره هایی پشت این همه اشعار پارسی نویسان کهن است که فرای دانش ادییات پارسی کلاسیک ماست...
سر زنگ هندسه مگه فقط نباید بگی این درسا بسه؟! بعدشم آرزو کنی که کاشکی زنگ بخوره که در نهایت دل به دلدار برسه؟!
نمیدونم شاید درستش همین باشه