تا کمی دیگر یک روز دیگر از تقریبا یک سال جهنم کنکوری تمام میشود!
و ۲۳۹ روز تا خلاصی باقی می ماند
الان دارم بی بدن چاووشی رو گوش میدم
امشب حس میکنم اولین شب اندکی نا امیدی و خستگی دوازدهم را چشیدم،تلخ بود ولی شاید بتوان گفت که با فالوده بستنی و لبخند مامان خنثی شد!
امروز مدام داشتم به این فکر میکردم؛
ممکنه روزی دلتنگ روزی شوم که حوالی ساعت ۱۲/۵۰ لحظه شماری کنم برای ساعت ۱/۱۰ و زنگ مدرسه و دیدن مامان جلوی در مدرسه
و امدن به خانه و خوردن لوبیا پلو و بعد هم یک ساعت بخوابم و پاشم سراغ ادامه کار هایم؟
اگر آره که چه بس مزخرف است این زندگی و عجیب
اگر هم نه که خداروشکر
ولی اگر آره هم بود جوابم سعی کردم جای برای حسرت باقی نگذارم.