ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
در یک قدمی پاییزیم؛
خوشحالی و ناراحتی با جدالی پیوسته و جدانشدنی در درون من جولان می دهند و روزگار میگذرانند،از تابستان امسال که بخواهم بگویم باید اول و اخر در مدرسه و کنکور خلاصه کنمش؛
۳ ماهی که جنگ اعصاب و ناراحتی و در مقابل ارامش و احساس کردن ثانیه ها در تمام تک لحظات آن نهفته بود و با هم و کنار هم مزه شور و شیرین این روزها را تکمیل میکردند؛
تابستانی بدی نبود؛کوتاه بگویم خوب بود
عجیب بود و سخت و متفاوت ولی خوب بود؛
امیدوارم این سال هم پاییز و زمستان خوبی داشته باشد و خوب تمام شود این دوره ۱۲ ساله تحصیل ما؛
به پارسال و نوشته های قبلم که نگاه میکنم حس میکنم کمی بیش از کمی متحول شده است و همه چی و بیشتر میفهمم که زندگی به دنباله ی معنا و مفهوم عمیقی نیست و درست عمق و وجودش در زیر لایه ها و زبر سطحی ترین چیز ها از قبیل حس کردم نسیم رو پوست و طعم گس چای و حتی میل به ۵ دقیقه بیشتر خوابیدن بعد از زنگ هشدار است؛
حس میکنم اگر این را در تمام لحظات زندگی در پس ذهنم داشته باشم،بی شک زندگی قابل زیستن میشود.
و در اخر خوشحالم بابت زیستن این ربع سال ۱۴۰۳
به یادگار از ۳۰ شهریور ۱۴۰۳...
خیلی خیلی حس خوبی بهم داد...
ممنونم از ثبت نظرتون،خوشحالم که حس خوبی گرفتید از نوشته م