چند روزی می شود کهننوشته ام؛
بگذاریم پای شلوغی روزها و بی حوصلگی من!
ولی امروز باران بارید
بارانی شدید
تند و پر سر وصدا با شالاپ و شلوپ بسیار
صبح بود؛
حوالی ۸ اما هوا چنان گرفته و تاریک وگریان بود که انگار عصر است!
زنگ اول فیزیک داشتیم؛
سرکلاس بودیم و دبیر امد
اقای الف؛
مثل همیشه با شوخی و خنده کلاسش را شروع کرد وادامه داد که گفتیم بریم پایین؟
حیف این هوا نیست که زیر سقف کلاس و فرمول های نوسان حیف شود؟
کمی مکث کرد و با چهره ای که میل نه آن بیش از آره به نظر میرسید ناگهان پرشور وهیجان گفت فقط پنج دقیقه
پنج دقیقه با ساعت خودم زمان میگیرم میریم پایین ومیایمبالا...!
در این سریع به پایین رفتیم و در کنار انبوهدوستان ایستادیم و چرخیدیم و شعر و اهنگ خواندیم و زیر باران خیس شدیم و دقیقا؛
پنج دقیقه بعد سرکلاس در جای خود نشسته بودیم وجزوه های مان باز بود و منتظر شنیدن فرمول های انرژی در نوسان بودیم!
با اینکه فقط پنج دقیقه بود،
اما به معنای واقعی زیستیم این ۵ دقیقه را و واقعا خوش گذشت!
بیشباد چنین ۵ دقیقه هایی...
پ.ن:امروز ازمون داشتیم واصلا خوب ندادم و خیلی بدتر از تصورم بود ولی خب این ازمون میگذره و جبران میکنم درست میشه ولی این ۵ دقیقه دیگه هیچوقتتکرارنمیشه... .
ممنون اقای الف با این که میدانم هرگز قرار نیست این را بخوانی...