پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

قابل زیست

امروز یه روز میشه گفت خوب بود و یه جورایی قابل زیست بود.

صبح با ازمون نشانه ۷ شروع شد

بعدش ازمون رو چک کردم نسبت به قبل به مراتب بهتر شده بود!

ولی خب قطعا جای بهتر شدن داره!!!

چون در کل اصلا خوب نیست حقیقتا...

من که به امید زنده م و ادامه میدم تا ته ته تهش بقیه ش دست خود اون بالایی:)!

بعدش از نتیجه یکم دلگیر بودم در کل چون این رتبه و درصد و تراز تحت هیچ شرایطی در شان من نیست!

دال هم از نتیجه ش راضی نبود؛

بهش گفتم میای بریم سینما؟!

با کمی مکث گفت اره...!

رفتیم فیلم صبحانه با زرافه ها و بلاخره بختش باز شد که برم زیما مال بعدش هم شام خوردیم و یکم چرخیدیم و خرید کردیم و برگشتیم لواشک خریدم و دو تا کوزه هم بهم اشانتیون داد!گذاشتمش بغل باقی یادگاری های کتابخونه م

میترسم از روزی که زلزله بیاد و تمام این شکستنی هایی که هرکدوم از یه گوشه دنیا و ایران و با دلایل مختلف اونجا قرار گرفتن بشکنن...!

راستی بعد ازمون قسمت ۳«اکنون» ذو هم دیدم و بسی لذت بردم از مهمانش؛شمس لنگرودی عزیز...

یکی از وجوه اشتراک من و جناب لنگرودی  شروع ثبت احوالات در ۱۶ سالگی بود!

او در سالنامه قدیمی اش و من در اینجا...

شاید روزی این نوشته های تیکه پاره گنجینه شود از احساسات زیسته شده...

همه چیز خوب بود تا اخر شب که خیلی یهویی رفتم از تو کشو میز بابا کاغذ بردارم رسیدم به یه سررسید باز کردم و دیدم خط مامان تو صفحه های اول و دومشه؛خوندم دیدم راجع به اون روزیه که هانم ز زنگ زده بود به مامان خیلی بهم ریختم...

یه غزل حافظ خوندم و بهتر شدم به مراتب ولی دوباره الان وقتی نتیجه رتبه برتر های ازمون امروز رو دیدم خیلی بیشتر بهم ریختم

فاصله بین من و اونا خیلی زیاده یه چیزی نزدیک صفر و صدیم رسما...

خدایا؛

انت کهفی 

تلاش و جا نزدنش با من بقیه ش با دیگه تو:)

دمت گرم❤️

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد