پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

سکوت

باز من غرق در روزها 

خسته از ثبت

و در گذر زندگی گیر کردم

این روزها از وقتی در توییتر فعال شدم کمتر دلم هوای این کنج را میکند

و کمتر میل نوشتن به سر میزند

این چند روز که نبودم از تولدم گذشتیم و از ازمون نشانه شماره 2

تولدم که به مانند 16 سال قبل در تاریخ 4 شهریور 1403 با فوت کردن شمعی شروعی  شد

ازمون نشانه 2 هم که به مراتب از 1 بهتر بود

کمی هم دلم هوای فراغ از کنکور را میخواهد

البته کمی بیش از کمی دلم این فراغ را میخواهد

هرچند که این نیز بگذرد و من باز دلتنگ این روزگاران خواهم شد!

به یادگار از تعطیل رسمی و کلاس فیزیک انلاین همزمان با نوشتن

فراموشی

یادم رفت از مرداد در ۳۱ مرداد بنویسم؛

ولی زمان را ما تعیین میکنیم نه تاریخ روزها...!

پس با فرص اخرین روز مرداد ۱۴۰۳ از این ماه مینویسم،

درس و درس و درس

اندکی هم وقت گذراندن با عزیزان و دوستان و خانواده

کمی خودشناسی

کمی دعوت خویش به ارامش

و کمی هم دوستان جدید مجازی و واقعی...

همین دیگر،چیز خاصی نبود برای نوشتن بیش از این

پایان ۵ از ۱۲ ۱۴۰۳

تمام.

کند یا سریع؟

روزهایی مانند هم و در عین حال بسیار خسته کننده...

روزهایی که درس تمام فکر‌و‌ذکرم‌را درگیر کرده و ذهنم بسی درگیر است...

خسته م و بسیار بی‌حال!

این وسط خبر نه چندان خوبی شنیدم که حالم را بسیار گرفت...

امیدوارم عاقبت همه چیز بخیر شود!

هم این گره ی افتاده در کار ما

و هم کنکور من

بیش از این حال نوشتن ندارم و همچنان نمیدانم کند میگذرد یا سریع؟

۳۱۷ روز تا کنکور...

اندکی وصف

این روزها روزهایم بسی زیاد شبیه هم هستند و در وسط صبوری برای گذشتن این نیز بگذرد ها روزهلی نسبتا خوشی را در مدرسه و کنار دوستان طی میکنم و همین باعث زودتر گذشتن این روزها میشود با این حال امید است که این یکسال هم بسی زود بگذرد!

۳۱۸ روز تا کنکور...

یکی از روزهای کنکوری!

امروز مجموعا ۸ ساعت و ۱۵ دقیقه درس خوندم!

از ساعت۷/۴۵ تا ۵/۴۵ در مدرسه

و ۷۵ دقیقه ای هم منزل

امروز تو مدرسه با مسئول پایه خانم ز و خانم نمیدونم چیکاره مدرسه خانم ح دعوام شد

با اولی سر اینکه گفتم نمیخوام کلاس اضافه عربی رو شرکت کنم

و‌با دومی سر یک دقیقه دیر اومدن سر کلاس که بزرگوار گفت ساعت ببند و‌حواست به زنگ نباشه اصلا!

اولی فقط به خاطر گرفتن حال من توسط دبیر عربی اسمم رو داد‌چون زیاد با این دبیر کار نا بلد بحث میکنم

و دومی هم که انگار فقط خودش و خودش خوبن!

امروز واقعا روز منزجر کننده ای بود

و بدترین قسمتش؛

جایی که اولی باهام بد حرف زد دلم میخواست گریه کنم ولی خودم رو کنترل کردم

دلم میخواست تنها باشم ولی نمیشد

و دلم میخواست موزیک گوش بدم و باز هم گوشیم نبود...!

در نهایت تمام این دل خواستن ها ختم شد به چند تایی تست حسابان

این نیز بگذرد

انت کهفی

پ.ن:خیلی زیاد درهم نوشتم و چون ذهنم اروم نیست و خستم حوصله ادیت ندارم از این بابت پوزش میطلبم.

شب

شب میکُشد مرا

چون میکِشد مرا

به جای جای زندگی

از گذشته و حال تا آینده

به ژرفای تمام احساسات کهنه ی لمس شده در‌گذشته

و به تمام افکار و خیالات منتهی به آینده...

"پرواز"

ذهن و بدن

ذهن رو با کلمات گول میزنیم

‏ولی بدن رو نه

‏شاید واسه همینه روح برامون با ارزش تر از جسمه

‏چون روح رو مطابق میل خودمون میسازیم و حواله ش میکنیم به امیدِ اینده ای که شک به وجودش داریم!

‏چون مدتهاست یادگرفتیم از واقعیت فرار کنیم و به خودساخته های گاها غلط مون پناه ببریم...

سنگین

امروز یکی از روزهای سنگینم بود حدود ۷ ساعت مطالعه...!

پاهام از فشار عصبی درد بدی گرفتن...

گذر

از روزهای زندگی با چاشنی تست و کنکور و درس... رد میشوم

امروز هم که گرما کلاس ها را به اسکای روم کشاند

دیروز از شدت گرما حالم خیلی بد بود و حوالی 10 شب خوابیدم

کمی از کارهای دیروزم مانده

امروز روز پرکاری در پیش دارم

همین دیگر گفتم ثبتش ما بین این روزها خالی از لطف نیست

332 روز تا کنکور

تیر

به ۳۱ مین روز دیگری رسیدیم

از این ماه میگویم!

اوایلش که غرق در نهایی بودم تا ۴ تیر

اواسطش تا ۱۶ تیر هم کمی استراحت

از ۱۶ به بعدش هم مدرسه و مدرسه و مدرسه!

این وسط اتفاقاتی هم افتاد که هم خوب بودن و هم خوب

خداروشکر تا به اینجا اتقاق بد نیفتاد

از اخرین روز هم همین را بنویسم که آقای ر(مسئول پایه‌امسال)یک ظرف شیشه ای محتوی ۲ نسکافه و ۱ اسپرسو بابت سوتفاهمی که فکر میکرد بوجود اومده بهم هدیه داد!

راستی بابا هم از کارش فارغ شد!

پایان۴ از ۱۲ ۱۴۰۳

و -تمام-

شبی دیگر

تا کمی دیگر یک روز دیگر از تقریبا یک سال جهنم کنکوری تمام میشود!

و ۲۳۹ روز تا خلاصی باقی می ماند

الان دارم بی بدن چاووشی رو گوش میدم

امشب حس میکنم اولین شب اندکی نا امیدی و خستگی دوازدهم را چشیدم،تلخ بود ولی شاید بتوان گفت که با فالوده بستنی و لبخند مامان خنثی شد!

امروز مدام داشتم به این فکر میکردم؛

ممکنه روزی دلتنگ روزی شوم که حوالی ساعت ۱۲/۵۰ لحظه شماری کنم برای ساعت ۱/۱۰ و زنگ مدرسه و دیدن مامان جلوی در مدرسه

و امدن به خانه و خوردن لوبیا پلو و بعد هم یک ساعت بخوابم و پاشم سراغ ادامه کار هایم؟

اگر آره که چه بس مزخرف است این زندگی و عجیب

اگر هم نه که خداروشکر

ولی اگر آره هم بود جوابم سعی کردم جای برای حسرت باقی نگذارم.

اندکی وصف

مدتهاست ننوشتم

اصلا این ماه کلا ماه کم‌نوشتی بود!

البته دلیل دیگرش فعالیت گستردم در توئیتر است

تمام شعر ها 

متن ها

و مهم‌تر از همه غر هایم را آنجا مینویسم

دیگر حرفی نمی ماند برای اینجا و البته زمانی هم نمی ماند!

این روزها که کم و بیش کنکوری ۱۴۰۴ به حساب می آیم در عین نگذر بودن بد هم نمیگذرن

فردا دقیقا پایان دومین‌ هفته ی شروع مدرسه ست

۳۴۳ روز تا کنکور تیرماه ۱۴۰۴ و رهایی کامل

این عدد روز ۷۰۰-۸۰۰ بود که دنبالش میکردم

بیش از نیمی از ۷۰۰-۸۰۰آن رفته و امروز ۳۴۳ روز آن باقی مانده

این نیز میگذرد و تمام میشود و ما می مانیم و ما و وصفی از روزگاری که شاید آینده ش به نتیجه این کنکور لعنتی مرتبط باشد و شاید هم نه

زمان میگذرد و ما می مانیم و در نهایت ما میرویم و زمان می ماند برای آیندگان!

موجود عجیبیست این زمان!

همین دیگر؛

راستی مدرسه چندان هم بد نمیگذرد

سعی میکنم خوشی هایش را نفس بکشم

چندان ناراضی از زیستنش هم نیستم

این نیز بگذرد...

در باب امید

امید کلمه عجیبیست

‏زمانی عاشقش بودم؛

‏ولی نفهمیدم،دقیقا از کی و‌کجا احساس تنفر پیدا کردم نسبت بهش!

‏چون کثیف ترین اختراع انسان که تا به حال بشر به چشم دیده بی شک"امید" است.

‏امید انتظاریست برای درد نکشیدن در زمانی است که از درد تکه تکه تنت در کوچه ای بنام زندگی متلاشی و زخمی شده

‏:)

نزیستن

ما ذره ذره زندگی را نفس کشیدیم؛

‏در پی فهمیدن معنای آن

‏ما جرعه جرعه آب خنک را سر کشیدیم؛

‏تا طعم یک لیوان آب را بفهمیم

‏ما ثانیه ثانیه زمان را گذراندیم؛

‏که ساعت ها را بدانیم

‏ما لحظه لحظه دل را تنگ نگه داشتینم 

‏تا انتظار را بفهمیم

‏و این چنین کوتاه کوتاه زندگی را زندگی نکردیم...

شروع دوباره

امروز نخستین روز شروع رسمی سال دوازدهم بود

همین حالا هم غم عالم روی دلم است

از خودم بدم می آید وقتی فقط حال بدم را اینجا ثبت میکنم

شاید دوباره برای مدتی اینجا رو بستم....