-
بداهه بر زبان امد
چهارشنبه 14 شهریور 1403 12:09
از بداهه گویی های ابتدای خواندن یکی از نوشته های دست نویسم؛شاید یه مجموعه پادکست درست کنم از ویس هایی که برای خودم از تجربه و خاطره و ... ضبط میکنم! به نظر من آدمیزاد در زندگی دو نوع زیست داره زیست با عقل و زیست با قلب یوقتایی ما به خاطر شرایط یا هرچیزی که وجود داره مجبوریم که زیست با عقل رو انتخاب کنیم تا در آینده...
-
سکوت
چهارشنبه 14 شهریور 1403 11:48
باز من غرق در روزها خسته از ثبت و در گذر زندگی گیر کردم این روزها از وقتی در توییتر فعال شدم کمتر دلم هوای این کنج را میکند و کمتر میل نوشتن به سر میزند این چند روز که نبودم از تولدم گذشتیم و از ازمون نشانه شماره 2 تولدم که به مانند 16 سال قبل در تاریخ 4 شهریور 1403 با فوت کردن شمعی شروعی شد ازمون نشانه 2 هم که به...
-
فراموشی
پنجشنبه 1 شهریور 1403 22:50
یادم رفت از مرداد در ۳۱ مرداد بنویسم؛ ولی زمان را ما تعیین میکنیم نه تاریخ روزها...! پس با فرص اخرین روز مرداد ۱۴۰۳ از این ماه مینویسم، درس و درس و درس اندکی هم وقت گذراندن با عزیزان و دوستان و خانواده کمی خودشناسی کمی دعوت خویش به ارامش و کمی هم دوستان جدید مجازی و واقعی... همین دیگر،چیز خاصی نبود برای نوشتن بیش از...
-
کند یا سریع؟
سهشنبه 23 مرداد 1403 23:20
روزهایی مانند هم و در عین حال بسیار خسته کننده... روزهایی که درس تمام فکروذکرمرا درگیر کرده و ذهنم بسی درگیر است... خسته م و بسیار بیحال! این وسط خبر نه چندان خوبی شنیدم که حالم را بسیار گرفت... امیدوارم عاقبت همه چیز بخیر شود! هم این گره ی افتاده در کار ما و هم کنکور من بیش از این حال نوشتن ندارم و همچنان نمیدانم...
-
اندکی وصف
یکشنبه 21 مرداد 1403 23:41
این روزها روزهایم بسی زیاد شبیه هم هستند و در وسط صبوری برای گذشتن این نیز بگذرد ها روزهلی نسبتا خوشی را در مدرسه و کنار دوستان طی میکنم و همین باعث زودتر گذشتن این روزها میشود با این حال امید است که این یکسال هم بسی زود بگذرد! ۳۱۸ روز تا کنکور...
-
یکی از روزهای کنکوری!
دوشنبه 15 مرداد 1403 22:45
امروز مجموعا ۸ ساعت و ۱۵ دقیقه درس خوندم! از ساعت۷/۴۵ تا ۵/۴۵ در مدرسه و ۷۵ دقیقه ای هم منزل امروز تو مدرسه با مسئول پایه خانم ز و خانم نمیدونم چیکاره مدرسه خانم ح دعوام شد با اولی سر اینکه گفتم نمیخوام کلاس اضافه عربی رو شرکت کنم وبا دومی سر یک دقیقه دیر اومدن سر کلاس که بزرگوار گفت ساعت ببند وحواست به زنگ نباشه...
-
شب
جمعه 12 مرداد 1403 23:42
شب میکُشد مرا چون میکِشد مرا به جای جای زندگی از گذشته و حال تا آینده به ژرفای تمام احساسات کهنه ی لمس شده درگذشته و به تمام افکار و خیالات منتهی به آینده... "پرواز"
-
ذهن و بدن
دوشنبه 8 مرداد 1403 23:32
ذهن رو با کلمات گول میزنیم ولی بدن رو نه شاید واسه همینه روح برامون با ارزش تر از جسمه چون روح رو مطابق میل خودمون میسازیم و حواله ش میکنیم به امیدِ اینده ای که شک به وجودش داریم! چون مدتهاست یادگرفتیم از واقعیت فرار کنیم و به خودساخته های گاها غلط مون پناه ببریم...
-
سنگین
یکشنبه 7 مرداد 1403 23:51
امروز یکی از روزهای سنگینم بود حدود ۷ ساعت مطالعه...! پاهام از فشار عصبی درد بدی گرفتن...
-
گذر
یکشنبه 7 مرداد 1403 11:33
از روزهای زندگی با چاشنی تست و کنکور و درس... رد میشوم امروز هم که گرما کلاس ها را به اسکای روم کشاند دیروز از شدت گرما حالم خیلی بد بود و حوالی 10 شب خوابیدم کمی از کارهای دیروزم مانده امروز روز پرکاری در پیش دارم همین دیگر گفتم ثبتش ما بین این روزها خالی از لطف نیست 332 روز تا کنکور
-
تیر
یکشنبه 31 تیر 1403 23:14
به ۳۱ مین روز دیگری رسیدیم از این ماه میگویم! اوایلش که غرق در نهایی بودم تا ۴ تیر اواسطش تا ۱۶ تیر هم کمی استراحت از ۱۶ به بعدش هم مدرسه و مدرسه و مدرسه! این وسط اتفاقاتی هم افتاد که هم خوب بودن و هم خوب خداروشکر تا به اینجا اتقاق بد نیفتاد از اخرین روز هم همین را بنویسم که آقای ر(مسئول پایهامسال)یک ظرف شیشه ای...
-
شبی دیگر
شنبه 30 تیر 1403 23:41
تا کمی دیگر یک روز دیگر از تقریبا یک سال جهنم کنکوری تمام میشود! و ۲۳۹ روز تا خلاصی باقی می ماند الان دارم بی بدن چاووشی رو گوش میدم امشب حس میکنم اولین شب اندکی نا امیدی و خستگی دوازدهم را چشیدم،تلخ بود ولی شاید بتوان گفت که با فالوده بستنی و لبخند مامان خنثی شد! امروز مدام داشتم به این فکر میکردم؛ ممکنه روزی دلتنگ...
-
اندکی وصف
چهارشنبه 27 تیر 1403 22:24
مدتهاست ننوشتم اصلا این ماه کلا ماه کمنوشتی بود! البته دلیل دیگرش فعالیت گستردم در توئیتر است تمام شعر ها متن ها و مهمتر از همه غر هایم را آنجا مینویسم دیگر حرفی نمی ماند برای اینجا و البته زمانی هم نمی ماند! این روزها که کم و بیش کنکوری ۱۴۰۴ به حساب می آیم در عین نگذر بودن بد هم نمیگذرن فردا دقیقا پایان دومین هفته...
-
در باب امید
دوشنبه 18 تیر 1403 23:07
امید کلمه عجیبیست زمانی عاشقش بودم؛ ولی نفهمیدم،دقیقا از کی وکجا احساس تنفر پیدا کردم نسبت بهش! چون کثیف ترین اختراع انسان که تا به حال بشر به چشم دیده بی شک"امید" است. امید انتظاریست برای درد نکشیدن در زمانی است که از درد تکه تکه تنت در کوچه ای بنام زندگی متلاشی و زخمی شده :)
-
نزیستن
دوشنبه 18 تیر 1403 01:32
ما ذره ذره زندگی را نفس کشیدیم؛ در پی فهمیدن معنای آن ما جرعه جرعه آب خنک را سر کشیدیم؛ تا طعم یک لیوان آب را بفهمیم ما ثانیه ثانیه زمان را گذراندیم؛ که ساعت ها را بدانیم ما لحظه لحظه دل را تنگ نگه داشتینم تا انتظار را بفهمیم و این چنین کوتاه کوتاه زندگی را زندگی نکردیم...
-
شروع دوباره
شنبه 16 تیر 1403 21:19
امروز نخستین روز شروع رسمی سال دوازدهم بود همین حالا هم غم عالم روی دلم است از خودم بدم می آید وقتی فقط حال بدم را اینجا ثبت میکنم شاید دوباره برای مدتی اینجا رو بستم....
-
نبودن
سهشنبه 12 تیر 1403 00:48
مدت هاست ننوشتم تو این مدت خرداد تمام شد امتحاناتم تمام شدند یازدهم به پایان رسید و الان در سرازیری تعطیلات شروع دوازدهم هستم...
-
کمی وصف
پنجشنبه 31 خرداد 1403 20:13
دنبال جواب یه سوال زمین بودم و در حال مطالعه این درس مزخرف! گفتم یه سر بزنم امار بازدید این دو روز بسی زیاد به دلم نشست! نمیدونم چه اتفاقی افتاده ولی هرچه که هست به گمانم خوبه...!
-
بو
چهارشنبه 30 خرداد 1403 00:59
بیخود نیست که قدیم طور دیگر به دل می نشیند حتی اگرآن را نزیسته باشم! همه چیز بوداشتند...! بوی گچ روی تخته سیاه بوی پلاستیک خاک خورده نوا گیر کرده داخل کاست بوی خاک روی گرامافون خاک خورده... بوی کاغذ نامه و جوهر خودنویس برای نوشتن نامه برای معشوقه بوی انتظار دریافت نامه بوی پاره کردن پاکت نامه بوی سبزی و ریحون های...
-
میل دل و گفته ی عقل
دوشنبه 28 خرداد 1403 19:01
اکنون دلم عاشق شدن و عاشق بودن و عاشقی کردن میخواهد اما محبوبی نیست و اگر باشد من سخت مبتلای وجودش خواهم شد و از خود بی خود... شاید مزه وجود این عشق در این لحظه از حضور احتمالی اش در آینده شیرین تر باشد ولی من آنرا بیشتر میخواهم و این را بیشتر دوست می دارم! من این روز ها،،سخت شیرینی عشق که گاها از شدت شیرینی دل را می...
-
تاریخ
شنبه 26 خرداد 1403 16:02
تموم شد عالی نبود ولی خوب تموم شد... بار سنگینی از دوشم برداشته شد...
-
استرس
شنبه 26 خرداد 1403 01:35
مث سگ میترسم از امتحان فردا فقط کاش پاس شم کاش با نمره خوب پاس شم قلبمتو دهنمه معدم داره جزغاله میشه یه چی تو گلوم هست نمیذاره نفس بکشم تنفسم سخته سمت چپ بدنم لمسه دارم می میرم رسما وای خیلی میترسم از امتحان فردا کارم به تک ماده نکشه دستم داره از درد عصبی فلج میشه وتیییییی خدا دیگه نمیتونممم
-
تاریخ
شنبه 26 خرداد 1403 00:18
پدرم رو در اورد و اشکم سرازیر شد!
-
مَن
پنجشنبه 24 خرداد 1403 00:22
و من دوباره غرق در روزمرگی شدم و کمتر می نویسم! خوب و بدش را نمیدانم اما بی گمان دلتنگش میشوم... پس حال را زندگی میکنم پ.ن:امروز رفتم پیش یه دوست قدیمی(ر)!ادمی نیست که باهاش درد دل کنم چون خیلی حساسه ولی دوست خوبیه...! امیدوارم بتونم فردا تاریخ رو خوب پیش ببرم....
-
ساده
چهارشنبه 23 خرداد 1403 01:28
دیروز روز ساده ای بود خرزدم و زبان خوندم! یه جایی عجیب دلم هوای بوی شالیزار و صدای نم نم بارون کرد به پنج دیقه نکشید بارون دیوانه ای شروع به باریدن کرد هرچند زیاد طول نکشید ولی لذت بخش بود...!
-
سردرگمی
سهشنبه 22 خرداد 1403 00:21
تا حالا شده دلت بخواد جای بیمار سرطانی باشی؟ واسه من شده چون حسودیم میشه که میدونه دردش چیه منم دارم درد میکشم ولیذنمیدونم دردم از کجا نشات میگیره...
-
دلتنگی
دوشنبه 21 خرداد 1403 23:41
نمیدانم نامش را چی بگذارم دلتنگی بهترین است به گمانم... دلتنگ تمام روزهایی هستم که زندگانی ام اینقدر پوچ و واهی نبود و بیشتر با مردمان وقت میگذراندم... دلم برای تمام روزهای کودکی له له میزند... امتحانات سخت فرسوده ام کردند:) درد بیشتر اینجاست که سخت تلاش کردم و هیچ چیز به ثمر نرسید آخ چقدر خستم:)))))))))))))) خیلی...
-
بطالت
دوشنبه 21 خرداد 1403 22:10
امروز رسما به بطالت گذروندم زمانم رو! نه درس خوندم نه بیرون رفتم ولی قسمت خوب ماجرا پیدا کردن یه دوستخوب بود!
-
عصر دیروز
دوشنبه 21 خرداد 1403 00:48
عصر دیروز پنچره اتاقمباز بود،پنجر اتاق پسر همسایه طبقه بالا هم باز بود،من بین محیط زیست خوندن هام تصمیم گرفتم بخوابم که یه دفعه با صدای دعوا خانه ی همسایه بیدار شدم! نمیدانم بحث دعوا چه بود و به من هم ربطی ندارد ولی چون صدا پایین می آمد و می شنیدم میخواهم در مورد موضوعی بنویسم و کمی راجع به حرف های خانم همسایه...
-
خواست دل
یکشنبه 20 خرداد 1403 23:48
دلم یه صدای خوب میخواد،یه صدایی که بدونی مثلا بعدش تا نیم ساعت دلت شاده حتی به چیزای مسخره مثلا صدای ربنای شجریان تو ماه رمضون حتی وقتی که هیچ کس روزه نیست ولی بساط حلیم و زولبیا بامیه به پاس یا صدای دعا و شعرای موقع تحویل سال یا صدای اهنگ خدای کهکشون های تو مهمونی یا هر صدای دیگه ای